خوش امدی ابجی

 

 

سلام دوستان   

می خوام یه خبر خوب بدم  

امروز ما به لطف این روز عزیز ابجی خوبمون رو از خدا داریم  

امروز روز شادیه برای ما  

خوش اومدی ابجی جونم......... 

خدایا....

  

 

من به سوره قدر خیلی اعتقاد دارم  

خدایا امشب این سوره رو تا جایی که میتونم و توان داشته باشم میخونم فقط آبجیم رو به سلامت پیشمون برگردون خدایا خودت کمکون کن مااز درگاه تو نا امید نمیشیم فقط خودت میدونی که چقدر این ابجی خوبمون برامون عزیزه به حق دیروز روز حضرت رقیه سلام الله علیها و به حق فردا روز تولد حضرت امام موسی کاظم علیه السلام این عزیز ما رو شفا مرحمت بفرما ..... 

بزرگترین گناه نامیدی است .

 

یا لطیف ...

 

درخت را بریدند درخت خاموش بود هیچ تقلایی نکرد ...چرا ؟؟

 سالها از پی هم گذشت .
بهار...تابستان...پاییز....زمستان درخت همچنان خاموش... چرا ؟
گویی وجود خارجی ندارد رهگذران بر باقی مانده تنه اش می نشستند می رفتند غم روزگار را بر تنش حک میکردند او همچنان خاموش... چرا ؟ روزی جوانه زد سر بر اورد رشد کرد متبلور گشت دیگر خاموش نبود رهگذران دیگر در سایه سارش می ارمیدند حال سایه اش را بر همه جا گسترانیده است او خاموش نیست چرا ؟؟؟ چون: امیدوار بود به شکوفا شدن به زندگی به عشق به پایان ظلم و نفرت به نابودی ذلت به آینده به لطف معشوق ...
بزرگترین گناه ناامیدی است .


بیا

 

 سلام طناز 

با نبود توی اتاق 30+ اصلاً دلم نمیخواد برم اونجا  

اونجا بدون تو هیچ لطفی نداره 

پس زودتر برگرد 

خواهش میکنم 

طناز  

من خواهرهای خوبی اونجا دارم تو هم یکیشون هستی  

دوست دارم خیلی زیاد 

بیا فقط  

برای طناز

این گل برای طناز عزیزم ابجی خوبم  

راستی میدونی طناز یعنی چی : 

طناز یعنی دختری که طنز میگوید   

دوست دارم 

 

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را 

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می‌زنند یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را
شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام گر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را
سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آورده‌ام مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را

برای نسیم

این سبد گل برای نسیم عزیزم خواهر خوبم  

نسیم جون تو خواهر خوب منی مثل بقیه دوست دارم خیلی زیاد این رو از ته قلبم میگم 

عشق یعنی....

 

عشق یعنی یک سلام و یک درود

 عشق یعنی درد و محنت در درون

 عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی یک شقایق غرق خون

 عشق یعنی زاهد اما بت پرست

 عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

 عشق یعنی بیستون کندن بدست

 عشق یعنی آب بر آذر زدن

 عشق یعنی چون محمد پا به راه

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 عشق یعنی با پرستو پرزدن

 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 عشق یعنی یک تیمم یک نماز

 عشق یعنی سر به دار آویختن

 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی مستی و دیوانگى

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

 عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 عشق یعنی معنی رنگین کمان

 عشق یعنی شاعری دلسوخته

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی سوز نی آه شبان

 عشق یعنی لحظه های التهاب

 عشق یعنی لحطه های ناب ناب

 عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی در فراقش سوختن

 عشق یعنی انتظار و انتظار

 عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

 عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

 عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 عشق یعنی با جهان بیگانگى

تقدیم به دوستان خوبم

این دسته گل زیبا و این شعر رو تقدیم میکنم به دوستان خوب خودم : طناز ، نسیم ، یلدا ، مستان ، میناا ، الهه ، لیندا ، پریسا ، نیلوفا ، ملوس سارا ، نیلوفر ، هیوا ،پرستو ، سمیر ، مهرنوش ، نازی ، بهار ، النا ،سیما ، نازیلا ، همتون رو دوست دارم .و برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی رو دارم.   

 

خانه دوست

خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد

پس، به سمت گل تنهایی می‌پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست؟» 

سهراب سپهری