یامولا علی

تیرمحبت تو را منم نشانه یا علی

گرفته برزیارتت دلم بهانه یا علی

بارولایت تو را به دوش دل گذاشتم

کوه معاصیم فتاداز سرشانه یا علی

ای زدودیده ام روان خون سرشکسته ات

ای زدلم گل غمت زده جوانه یا علی

توکزعطوفت دلت شیر دهی به قاتلت

دست تهی کجا مرا کنی روانه یا علی

تو قهرمان خیبری چرا کنار بستری

هما چگونه سرکند در آشیانه یا علی

ای پدریتیم ها دوچشم خود زهم گشا

طفل یتیمت آمده بر درخانه یا علی

داغ تو کرده آتشم هرنفسی که می کشم

شعله آهت از دلم کشد زبانه یا علی

فدای دیده ترت چه شد که مثل همسرت

شد بدن مطهرت دفن شبانه یا علی

قسم یه خون پاک تو به قلب چاک چاک تو

که کشته بارها تو را تیغ زمانه یاعلی

مرگ تو بودآن زمان که بین خانه دشمنان

زدند همسر تو را به تازیانه یا علی

عمرتویافت خاتمه درشب دفن فاطمه

برجگرت زداغ او مانده نشانه یا علی

طوطی طبع«میثمت»یادکند چوازغمت

ناله دمد ز سینه اش جای ترانه یا علی

(حاج غلامرضا سازگار)

چند حدیث از حضرت علی علیه السلام

«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود. 

 

قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد.
 

«اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَ لَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَیْرَ فى عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَ لا خَیْرَ فى قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.»آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـرى در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـرى در علم بدون تفکّر نیست، و خیرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.
 

«إِنَّما أَخْشى عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»همانا بر شما از دو چیز مىترسم: درازى آرزو و پیروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پیروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.

مناجات

ای خدا طالب کلام توأم

تشنه‏ام تشنه سلام توأم

تو همه حاجت و جواب منی

بر طرف ساز هر حجاب منی

 تو سزاوار سجده عشقی

تو حواله کننده رزقی

 چاره ساز قلوب پُر آهی

راه ساز هر آنچه گمراهی

 تو کرامت کننده فضلی

در فضیلت دو دست پر بذلی

 تو کریمی تو ناصری تو حلیم

تو حکیمی تو قادری تو علیم

 تو عزیزی تو مؤمنی تو مجید

تو ودودی تو مبدعی تو معید

 تو حبیبی تو خالقی تو مجیب

تو حسیبی تو رازقی تو رقیب

 تو جلیلی تو بارئی تو جمیل

تو وکیلی تو صاحبی تو کفیل

 تو مفتح تو مقتدر تو کبیر

تو مفرّج تو منتقم تو مجیر

 تو گشاینده گره‏هایی

تو زداینده غم مایی

 تو به ما لطف هل اتی کردی

ختم پیغمبران عطا کردی

 پدری داده‏ای چنان مولا

مادری داده‏ای چنان زهرا

 تویی آن منعم و تویی ذوالمن

تو به ما داده‏ای حسین و حسن

 تو به ما داده‏ای همه حاجات

بانویی همچو عمّه سادات

 ای تو داده به شیعه شیون و شین

کاشف الکرب داده‏ای به حسین

 دل ما را تو کرده‏ای عاشق

آفریدی تو شیعه صادق

 تو دل نرم داده‏ای به رضا

خواهری شبه زینب کبری

 تو به ما داده‏ای ولایت را

نعمت پاک مرجعیت را

 شکر هر نعمتی تو را باید

پس چرا مهدی‏ات نمی‏آید

 قدرت شکر کوه نعمت نیست

علت طول عصر غیبت چیست؟

 گر گناهان ماست سدّ ظهور

ظلمت ما ببر به آیه نور

    مناجات شب قدر

 ای خدا ای فاتح هر مشکلم

وی همه آرامش جان و دلم

 بشنو از دل راز یک بی آبرو

ده مجال گفتگویم، گفتگو

 در شب احیا به تو رو کرده‏ام

خویش را با توبه همسو کرده‏ام

 گرچه عمری با گنه بنشسته‏ام

گرچه قلب صاحبم بشکسته‏ام

 صبر کن، از کیفر من بر حذر

تا کنم در خویش تجدید نظر

 بهر تو خود را مهیا می‏کنم

توبه را در خویش احیا می‏کنم

 هر که باید رفت چون فرزند نوح

توبه باید، توبه از نوع نصوح

 چونکه امشب بامنیبین زیستم

راضی از عمر گذشته نیستم

 بر تو عمری بدگمانی داشتم

بهر شیطان آشنائی داشتم

 چون بگیرم آینه در دست خویش

فاش بینم، فاش، روی پست خویش

 گرچه دل بد کرده تکفیرش مکن

بنده‏ات برگشته تحقیرش مکن

 هرکه بر حال خراب خود رسید

پیش از مردن حساب خود رسید

 هر که گیرد آینه در پیش رو

کرده‏های خویش بیند مو به مو

 خویش را بیند که خود با خود چه کرد

تا بداند سخت باید توبه کرد

 باید از بگذشته‏ها عبرت گرفت

دست را بر زانوی همت گرفت

 حال باید وادی تحلیف رفت

یا علی گفت و سوی تکلیف رفت

 سخت باید نفس را بشکست و ماند

عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند

 همچنان بار شهیدان مبین

مانده انبان یتیمان بر زمین

 راه ما راه شهیدان خداست

کیست پرسد ای خدا مهدی کجاست

 گرچه دل شرمنده است از روی تو

ای خدا با مهدی آمد سوی تو

 نیستم اینک از الطافت خدا

سینه‏ای دارم شبستان خدا

 یا حلیم امشب که من سرگشته‏ام

یا علی گویان سویت بر گشته‏ام

معنای دوم عشق

 

 

روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:” چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟”

جوان لبخندی زد و گفت:” من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است.”

شیوانا پوزخندی زد و گفت:” عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!”

اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.

روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:” نام این شاگرد جدید “معنای دوم عشق” است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست . 

 

برگرفته از سایت : 

آیروفان

شوهر کامپیوتری

یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام �ننه قمر� و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش �دلربا� بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بى‌کمالات بود. یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هایش حنا مى‌گذاشت، آهى کشید و رو کرد به مادرش و گفت: �اى ننه، مى گویند �بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکى یک دانه‌ات، پایش را مى‌گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه‌ی شوهر سپرى کنم و من شنیده‌ام که یک دستگاهى هست که به آن مى‌گویند �کامپیوتر� و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکى از این دستگاه‌ها برایم مى‌خرى یا این که چى؟ننه قمرلاحول� گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصیحت که: مردى که توى دستگاه عمل بیاید، شوهر بشو و مرد زندگى نیست. تازه بچه‌دار هم که بشوى لابد یا دارا و سارا مى‌زایى یا از این آدم آهنى‌هاى بدترکیب یا چه مى‌دانم پینوکیو... وقتى ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعریف از کامپیوتر و اینترنت و چت و این که شوهر کامپیوترى هم مثل شوهر راست راستکى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خیرى دخترش، سینه‌ریز و النگوهاى طلایش را بفروشد و براى دلربا کامپیوتر مجهز به فکس مودم اکسترنال و کارت اینترنت پرسرعت و هدست و کلى لوازم جانبى دیگر بخرد. بارى اى برادر بدندیده و اى خواهر نوردیده، دستگاه را خریدند و آوردند گذاشتند روى کرسى و زدندش به برق و روشنش کردند. دلربا گفت: �اى مادر، در این وقت روز، فقط بچه‌هاى مدرسه‌اى و کارمندهاى زن و بچه‌دار توى ادارات، مى‌روند در چت و تا نیمه شب خبرى از شوهر نیست.� به همین خاطر، از همان کله‌ی ظهر تا نیمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جدیت تمام به بازى ورق گنجفه و با دل و اسپایدر پرداخت. نیمه شب دلربا دستگاه را تحویل گرفت و وصل شد به اینترنت و یک �آى دى� به نام �دلربا آندرلاین تنها 437� براى خود ثبت کرد و رفت توى یکى از اتاق‌هاى �یارو مسنجر�. به محض ورود، زنگ‌ها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبید، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفته‌اند. دلربا که دید حریف این همه خواستگار مشتاق و دلداده نیست، همه‌ی پیغام‌ها را خواند و سر آخر از نام یکى از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خیل خواستگاران سمج، با همان یکى گرم صحبت شد. در زیر متن مکالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود:
پژمان آندرلاین توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زیباى شیرین کار، خوبید؟
دلربا آندرلاین تنها437: سلام. مرسى. یو خوبى؟
پژمان: مرسى + هفتاد. سین، جیم، جیم پلیز. [سین، جیم، جیم: همان A/S/L به زبان غربتى است؛ یعنى: سن؟ جنسیت؟ جا و مکان زندگى
] دلربا: هجده، دال، بوغ [یعنى هجده ساله‌ام، دخترم و در بالاى ولایت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسیر از بنده نگارنده] یو چى؟
پژمان: من بیست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [یعنى خوشوقتم
.] دلربا: لول. [یعنى حسابى لول و کیفورم. همان LOL] پس همسایه‌ایم.
پژمان: بله ولى من براى ادامه‌ی تحصیل دارم ویزا مى‌گیرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادى مى‌باشد و هم سى دى با کیفیت آینه آنجا هست و من همه کس و کارم (یعنى دخترخاله پسر عمه دایى مامانم) در آنجا زندگى مى‌کنند
. دلربا: اوکى، درک مى‌کنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شکلى هستى؟
پژمان: قد 185، وزن80، موخرمایى روشن و بلند، پوست سفید، چشم آبى
. دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم یک چیزى بین آبى و سبز.
پژمان: واى خداى من... راست مى گویى؟
دلربا: وا... یعنى خیلى زشتم؟
پژمان: نه... اتفاقاً بى‌نظیرى. راستش نمى‌دانم چطور شد که همین الان، یک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمین است و یک قشنگ نازنین است
... دلربا: اى واى خدا مرا بکشد که با بیان حقیقتى ناخواسته، تیر عشق را بر قلبت نشاندم. حالا دو تا حیران من و تو، زار و گریان من و تو...
پژمان: اى نازنین، بدجورى من خاطرخواه توام آیا حالیت مى‌باشد؟ تکه تکه کردى دل من را، بیا بیا بیا که خیلى مى‌خواهمت
. دلربا: حالا من چه خاکى به سر بریزم با این عشق پاک و معصوم؟ من مى‌خواهم ایوان رویا را آب پاشى کنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختى، عکس تو را نقاشى کنم. اما تو را چه جورى بکشم چرا که وسایل نقاشى‌ام کم و کسر دارد و من مداد مخملى ندارم.
پژمان: اوه ماى گاد... اصلاً اى دلرباى نازنین من، بیا تا برویم از این ولایت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جارى شدن صیغه عقد. یادآورى از بنده نگارنده] بگیر و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضایت زوجه و خانواده او و همچنین طى مراحل قانونى. ایضاً یادآورى اخلاقى از بنده نگارنده] بگیرم. کاش هم اکنون در کنارم بودى تا... اصلاً ولش کن، الان هر چه بگوییم این یاروبنده نگارنده� مى‌خواهد وسطش پیام اخلاقى بدهد. بیا شماره تلفن مرا بنویس و تماس بگیر تا بدون مزاحم حرف‌هاى‌مان را بزنیم
...
ما از این افسانه نتیجه مى‌گیریم که اگر جوانان را نصیحت کنیم، رازشان را به ما نمى‌گویند
! قصه‌ی ما به سر رسید، غلاغه به خونه‌اش نرسید!

19 سخن از پیامبر


خود را از آتش جهنم نجات دهید ، هر چند با یک خرما و اگر نداشتید با گفتن سخن نیکو ( او را راضی کنید ).
 
کسی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد باید سخن خیر بگوید یا اینکه سکوت اختیار کند.
 
محبوب ترین جهاد نزد خدای بلند مرتبه ، گفتن سخن حق است روبروی پیشوای ظالم.
 
محبوب ترین سخن نزد خدای بلند مرتبه ، آن است که عبد بگوید : "سبحان الله و بحمده" پاک و منزه است خدای ستایش شده.
 
چون کافر عمل نیکی انجام دهد ، در برابر آن در دنیا پاداش مادی به وی داده می شود اما برای مومن خداوند نیکی هایش را در آخرت برایش ذخیره می کند و در برابر طاعتش در دنیا به وی روزی می دهد.
 
وقتی اعمال نیکویت تو را شادمان کند و کردار بدت تو را ناراحت و پشیمان سازد بدان که براستی تو مومن هستی.
 
هر گاه بنده ای از بندگان خدا در عمل و کردارش کوتاهی نماید خدای بلند مرتبه او را به هّم وغم مبتلا می سازد.
 
کسی که دیگری را به کار نیکی راهنمائی نماید به اندازه اجر و ثواب کننده کار ، اجرو ثواب نصیبش خواهد شد.
 
بهترین مال نیکو برای مرد ، نیکوکار است.
 
جمال و زینت مرد در زبانش است.
 
کسی که مردم از زبان او بترسند از اهل آتش است.
 
نیکوکاری اخلاق نیکو است.
 
از جمله بهترین شما کسانی اند که اخلاقشان نیکوتر است.
 
کاملترین مومنان از نظر ایمانداری نیکو اخلاقترشان است.
 
مسلمان با اخلاق نیکویش مقام روزه دار و برپادارنده نماز را در می یابد.
 
هر سخنی که شروعش به بسم الله (بنام خدا) نباشد از خیر و برکت خالی است.
 
در نزد خدای متعال هیچ صدقه ای بهتر از گفتار حق نیست.
 
سخن نیکو گفتن بهتر است از خاموشی و سکوت ، و خاموشی و سکوت بهتر است از سخن بد گفتن.
 
تمام سخنان بنی آدم به ضرر و زیان او است و به نفع او نیست مگر در سه مورد : 1- سخنی که امر به معروف باشد. 2- سخنی که نهی از منکر باشد. 3- کلامی که ذکر و یاد خدا باشد.

اگه فهمیدی چرا؟ به منم بگو...



اگر مرد زن نگیرد «عاقل» است ولی اگر زنی شوهر نکند ، «بیخ ریش پدرش مانده» است.
اگر مرد شب ها تا صبح بیرون از منزل بماند، «مهمانی» بوده است ولی اگر زن بعد از غروب آفتاب به منزل بیاد «ددر» رفته بوده.
اگر مرد با خشونت صحبت کند «لحن مردانه» دارد و اگر زن با خشونت حرف بزند «بی ادب » است.
اگر مرد سهل انگار باشد «جوانمرد» است ولی اگر زن بردبار و با گذشت باشد «بی عرضه و شلخته» است.
اگر مرد ساعت ها با کسی در گوشی صحبت کند «کسب اخبار» است و اگر زنی همان قدر حرف بزند «پرگو» است.
اگر مرد در حضور دیگران به زنش محبت کند «مهربان و وفادار» است ولی اگر زن اینکار را انجام دهد «بی حیا» است.
اگر مرد پر خور باشد «خوش اشتها» است ولی اگر زن پر خور باشد «شکمو» است.
اگر مرد چهل سال داشته باشد «جوان» است و اول چلچلیش ولی اگر زنی سی و پنج سال بیشتر داشته باشد «مسن» است
اگر مرد خراّج باشد «دست و دل باز است» و اگر زنی خراّج از آب در بیاید «خانه خراب کن» است.
اگر مرد خسیس باشد «مقتصد و صرفه جو» است و اگر زن بخیل باشد «گدا» است.
اگر مرد موهایش سفید شده باشد «پخته و موقر» است ولی اگر زن موهایش قدری خاکستری باشد «پیرزن» است.
اگر مرد کم حرف باشد «متین و سنگین» است ولی اگر زن کم حرف بزند «از خود راضی و اخمو» است.
اگر مردی از نگاه زنش به مرد دیگری خوشش نیاید «غیرت» دارد. ولی اگر زنی از نگاه مردش به زن دیگری خوشش نیاید« حسود» است.!!!!!!!!!!!

نکات ضروری که حتما باید در مهمانی رعایت کنید !!

 

 

1. پیش از رفتن به مهمانی خودتان را تر و تمیز کنید. اگر به فکر آبروی خودتان نیستید به فکر آنها باشید که قرار است با شما روبوسی کنند.

۲.اگر می خواهید پیش از رفتن به مهمانی دوش بگیرید، برای این کار از عطر و ادوکلن استفاده نکنید. باور کنید آب مناسب تر است.

۳٫ برای میزبانتان گل ببرید؛ اما اگر وسعتان نمیرسد که از گل فروشی گل بخرید، از گلهای داخل پارک استفاده نکنید؛ چون ممکن است بلبل عاشق از بی کسی دق کند.

۴٫ قبل از وارد به خانه ی میزبانتان یا ا… بگویید. شاید آنها در خانه شان سر بریده داشته باشند.

۵٫ هنگام ورود به همه سلام کنید و با همه دست بدهید،مگر اینکه خانه ی میزبان در استادیوم آزادی باشد.

۶٫ به اتاق های خانه ی میزبان سرک نکشید. اینجا هم همان بحث سر بریده مطرح می شود.

۷٫ اگر سینی چای را جلویتان گرفتند، به صورت کسی که سینی را در دست دارد خیره نشوید. این عمل مربوط به مجالس خواستگاری است. آن هم تنها در سریالهای تلویزیونی.

۸٫ اگر پایتان بوی بد می دهد، فقط در مهمانی های دست جمعی شرکت کنید. این طوری کسی نمی فهمد که تولید کننده ی بوی باتلاق شما هستید.

۹٫ وقتی تلفن خانه ی میزبان زنگ می زند، شما گوشی را بر ندارید.

۱۰٫ تلفن های خارج ک ان را در مهمانی نزنید. امروز روز تکنولوژی پیشرفت کرده است و یک پرینت از مخابرات مایه ی آبروریزی آدمهای آویزن می شود.

۱۱٫ اگر احیاناً در خانه ی میزبان سر بریده دیدید، به روی خودتان نیاورید.

۱۲٫ هنگام خوردن غذا، صدای خفه کن دهانتان را روشن کنید.

۱۳٫ اگر شک دارید که درآمد میزبانتان از راه حلال به دست آمده است یا نه، بنا را بر حلال بگذارید .

۱۴٫ اگر یقین دارید که درآمد میزبانتان از راه حرام به دست آمده است، تا وقتی که در خانه ی او هستید چیزی نخورید؛ حتی اگر چیز اساسی و توپی باشد. مثال چیز اساسی و توپ: خوراک میگو، شکلات خارجی، پسته ی فرد اعلا و…

۱۵٫ اگر در غذایتان مو پیدا کردید، آن را نبینید.

۱۶٫ اگر میزبان فراموش کرده بود سر سفره آب بگذارد، وانمود نکنید که لقمه در گلویتان گیر کرده است و دارید خفه می شوید. مثل آدم از او بخواهید که کمی آب سر سفره بگذارد. قرار است آدم باشید دیگر.

۱۷٫ اگر در مجلس ختم شرکت کرده اید، قیافه ای محزون به خود بگیرید و به چیزهای غم انگیزی مثل شب امتحان، وبا، کاندولیزا رایس فکر کنید.

۱۸٫ اگر در مجلس عروسی شرکت کرده اید، چیزهای خوب را در ذهنتان مجسم کنید و به سریال طنز شبانه ی دیشب فکر نکنید.

۱۹٫ اگر قرار است مهمان به خانه تان بیاید… خدا صبرتان بدهد.

۲۰٫ اگر مهمان هایتان بیشتر از تعداد پیش بینی شده بودند، آنها را گزینش نکنید. خدا بزرگ است، بالاخره یه طوری می شود.

۲۱٫ هنگام مهمانی رفتن، کسانی را که دعوت نیستند با خودتان همراه نکنید. درست است خدا بزرگ است؛ اما حیای شما کجا رفته؟

۲۲٫ لقمه هایی را که مهمانانـتان بر می دارند در ذهنتان شمارش نکنید. مگر مغز شما کامپیوتر است؟ یک نفر را مسئول کنید که با ماشـین حساب، کل لقمه ها را جمع بزند و بعد تقسیم بر تعداد کند. این طوری معقول تر است، نه؟!

۲۳٫ اگر مهمانتان از شهر دیگری آمده است، پس از صرف شام در باره ی راحتی و امکانات مناسب هتل های شهرتان حرف نزنید. مردم خر که نیستند، متوجه منظورتان می شوند.

۲۴٫ زبانمان مو در آورد، شما را به جان عزیزانتان آدم باشید.

فداکاری

١٢ مرد و یک زن به ریسمانی که از یک هلیکوپتر آویزان بود چنگ زده بودند. خلبان اطلاع داد که وزن هلیکوپتر سنگین است و باید یکی از آنها فداکاری کند و برای نجات جان بقیه، ریسمان را رها کند.

همگی آنها به هم نگاه کردند و به دنبال فرد فداکاری می گذشتند. ناگهان زنی که در بین آنها بود شروع به سخن گٿتن کرد و چنین گفت:
«ما زنها تمام زندگیمان را صرٿ فداکاری برای مردها کرده ایم. از درد و رنج زایمان گرفته تا تربیت فرزندان و اداره کردن خانه و ... بنابراین نگران نباشید، اینجا هم من فداکاری می کنم و برای نجات جان شما خودم را فدا می کنم.»

مردها که اشک در چشمانشان پر شده بود و از اینهمه فداکاری احساساتشان به شدت تحریک شده بود، همگی دستهایشان را از ریسمان رها کردند که برای زن دست بزنند که ...

و زن به سلامت به مقصد رسید

کینه

معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. 

 او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.  

فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود.  

معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند.  

پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلّم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ » بچه ها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.  

آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟  »  

پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم

قاصدک

 

 

هر قاصدکی یک پیامبر است . ساکت و ساده و سبک بود ، قاصدکی که داشت می رفت . فرشته ای به او رسید و چیزی گفت .
قاصدک بی تاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید .

قاصدک رو به فرشته کرد گفت : اما شانه های من ظریف است . زیر این خبر می شکند من نازکتر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم 
 

 

فرشته گفت : درست است آن چه باید تو بر دوش بکشی غیر ممکن است و سنگین ؛ حتی برای کوه اما تو می توانی . زیرا قرار است تو بی قرار باشی .

فرشته گفت : فراموش نکن نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیامبر . آن وقت فرشته خبر را به قاصدک داد و رفت و قاصدک ماند و خبری دشوار که بوی ازل و ابد می داد . حالا هزاران سال است که قاصد می رود ، می چرخد و می رود ، می رقصد و همه می دانند که او با خود خبری دارد . دیروز قاصدکی به حوالی پنجره ات آمده بود . خبری آورده بود و تو یادت رفته بود که هر قاصدک یک پیامبر است . پنجره بسته بود تو نشنیدی و او رد شد . اما اگر باز هم قاصدکی را دیدی ، دیگر نگذار که بی خبر بگذارد و برود از او بپرس چه بود آن خبری که روزی فرشته ای به او گفت و او این همه بی قرار شد .

پول میتونه

 

 

پول میتونه سرگرمی رو بخره اما نه شادی رو.

Money can buy an amusement, but not happiness


پول میتونه رختخواب رو بخره اما نه خواب رو.

Money can buy a bed, but not sleep


پول میتونه غذا رو بخره اما نه اشتها رو.

Money can buy a food, but not appetite


پول میتونه دارو رو بخره اما نه سلامتی رو.

Money can buy a medicine, but not health


پول میتونه وسیله آرایش بخره اما نه زیبایی رو.

Money can buy cosmetic, but not beauty


پول میتونه خدمتکار بخره اما نه دوست رو.

Money can buy a servant, but not friend


پول میتونه پست (مقام) رو بخره اما نه بزرگی رو.

Money can buy a position, but not greatness


پول میتونه نوکری رو بخره اما نه وفاداری رو.

Money can buy a service, but not loyalty


پول میتونه قدرت رو بخره اما نه اعتبار رو.

Money can buy a power,but not authority

اندرز سقراط

 

 

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم." سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است." سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟" مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود." سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟" مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم." سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است

تغییر

من چشم به راه یک اتفاقم

نه شاکی ام و نه غر می زنم

فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم...




به قول یه دوست :

تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم " تغـییر " می خواهد !

تغییری که درونم را دگرگون کند

روشن کند

امیدوار کند

چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده

بیشتر از " یک لحظه " دوام داشته باشد !

با خودم می گویم شاید ....

شاید هنوز وقتش نرسیده

کسی چه میداند

شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده

اما حسی به من می گوید بالاخره پیدا می کند

و تا آن روز فقط از من یک چیز می خواهد ...
باشد ای اتفاق ! ...

گرچه کمی پیرتر شده ام

با اینکه دیگر مثل آنوقت ها عجیب نیستم

اما خیالت راحت باشد ، من

فعلا صبورم ... .

 


داستان زیبای هدیه به مادر

چهاربرادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدمهای موفقی شدند.

چند سال بعد، بعد از شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی که برای مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد فرستادن صحبت کردن.

اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم …

دومی گفت: من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.

سومی گفت: من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره…

چهارمی گفت:


همه تون می دونید که مادر چه قدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشماش خوب نمی بینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که می تونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.

برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.

پس از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت:

میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه... من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.

مایک عزیز، تو برای من یک سینمای گرونقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش ۵۰ نفر رو داره. ولی من همه دوستامو از دست داده ام، همچنین شنواییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم، ولی از این کارت ممنونم.

ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم. من تو خونه می مونم، مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم.

ملوین عزیز ترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی .