خسته و مانده در اين شهرم و دلداري نيست

یک استکان چای داغ مهمان منی
،
کنار پنجره بخار گرفته وقت تنهایی ات
،
نوش جان!
 
چای وفاداری من همیشه تازه دم است...
باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم
...
در زیر باران اشک می ریزم
،
تا تو نبینی
،
اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام.
 

 **********************************************

همه گويند كه : تو عاشق اويي
 
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
 
ليك مي ترسم ، يارب
 
نكند راست بگويند ؟

یا لختی تامل کن سرشک دیده زارم ...چرا از من ربودی تو  مجال دیدن معشوق ودلدارم

که امشب یار بیمارم به سر عزم سفر دارد.. غم واندوه جانکاه از زمین وعرش میبارد

چرا راه تماشا را گرفتی از من غمیگن.... تو ای ابر سیه برگرد نبارامشب غبارت را

به روی چهره ی معشوق من صد لکه اندازد .....اگر یکبار دیگر من نبینم چهره ی او را....درخت غم به جانم ریشه میسازد

نگاری را که عمری در دلش بودم.....همان معشوقه ای را که دل زارم تمنا میکند هر دم

ز دستم میرود افسوس ودیگر برنمیگردد 

خدایا ...بنگر این بیتابی دل را ....به خود میپیچد واز هجر مینالد

وتو ای یار دیرینم بیا سیلاب اشکم را بنگر ....غم را تماشا کن ومرا دریاب واز پیشم مرو...دردم مداوا کن ..که یک دل دارم و از هجر تو بیمار میگردد

خریداری نباشد این دل دیوانه ی من را ....دلم چون کهنه کالایی در این بازار میگردد

مگر من بیوفا بودم که با من اینچنین کردی

چرا بگذاشتی چشمم بریزد اشک بیماری

چرا این عاشق درد اشنایت را ...دل ازار وغمین کردی

 




در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری

 

مرا امید وصال تو زنده می دارد.....وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

از چشم یا آسمان

فرقی نمی‌کند

باران وقتی بر زمین افتاد

دیگر باران نیست

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری

عشق دوری تنهایی

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسأله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست

 

گرم ياد آوري يا نه من از يادت نمي کاهم تو را من چشم در راهم

sسلام به عشقی که ............فقط عشق را سزاوار است نامش

سلامی به سلامتی زنجیری که صد سال زیر برف و بارون می مونه

و می پوسه

ولی از هم جدا نمی شه امید وارم

بمونیم و بپوسیم ولی از هم جدا نشیم