سوال: با توجه به اینکه یکی از دلائل اثبات دعوی، اقرار است آیا بنده می توانم با استناد به اقرار شفاهی شوهرم مبنی بر اینکه « خر بوده که به خواستگاری من آمده » او را تحویل باغ وحش بدهم؟!

>>>پاسخ: بله که می توانید؛ اتفاقا مسئولین باغ وحش هم از اینگونه خرها که
 بصورت داوطلبانه غذای شیرها و کروکودیل ها می شوند به شدت استقبال می کنند!


سوال: با توجه به اینکه مهریه همسر من حدود 500 میلیون تومان است ولی دیه
 او فکر کنم یه 126 میلیونی باشد لذا به نظر شما بهتر نیست که به جای پرداخت مهریه اش با خودرو از روی او رد شوم و سپس دیه اش را بپردازم؟!

>>>پاسخ: مسلم است که بهتر می باشد فقط نباید فراموش کنید که گاهی عزرائیل هم
 از پس برخی زنان بر نمی آید پس به نفعتان است پس از رد شدن از روی همسرتان، مجددا دنده عقب گرفته و چندبار رفت و برگشت از رویش رد شوید و جهت محکم کاری چندتا دستی و تیکاف هم روی جسدش بکشید سپس با اورژانس تماس بگیرید!
 
سوال: یکساعت پیش، عاقد از طریق اینترنت و چت روم، در حال جاری کردن صیغه عقد دائم من و پسر مورد علاقه ام که در شهر دیگری زندگی می کند بود که درست در لحظه ایکه من می خواستم جواب بله را بدهم بواسطه خرابی خطوط، دیسکانکت شدم. حالا تکلیف صیغه نیمه کاره ما چیست؟

>>>پاسخ: شما فقط باید بروید و دعا کنید که در فاصله دی سی شدن تا کانکت
 مجددتان، هیچ دختری از دخترانیکه در اد لیست یاهوی پسر مورد علاقه تان حضور دارند، آن نشده و پی امی حاوی لفظ « بله » برای او نفرستند وگرنه عجالتا باید باز هم سال ها صبر کنید تا شاید دوباره تقی به توقی بخورد و یکنفر حاضر به ازدواج اینترنتی و آنلاین با شما گردد.
 
سوال: پدر من چند روز قبل عمرش را به شما داد. از آن مرحوم مقادیری ارث به من رسیده است. می خواستم بدانم آیا بر این ارث هم مالیات تعلق خواهد گرفت؟

>>>پاسخ: بر جنازه پدرتان، کفن او، جا قبرش، سنگ قبر وی، شب اول قبر و نکیر و
 منکر، مراسم شب هفت، چهلم، سال و حتی وسیله سفر به آن دنیا و منزل آخرت وی هم مالیات تعلق می گیرد چه برسد به ترکه مرحوم.

سوال: به موجب ماده 179 قانون مدنی، شکار کردن موجب تملک است پس چرا آقای
 قاضی، پسران پولداری که توسط من شکار شده اند را به تملک من در نمی آورد؟

>>>پاسخ: مقصود از شکار، استفاده از تیر مخصوص کمان یا تیر اسلحه می باشد و
 استفاده از سلاح چشم و تیر نگاه جهت شکار شامل این ماده نمی شود. مضافا اینکه شکار شامل حیوانی می شود که ذاتا حیوان است نه انسانی که با دیدن چشم و ابروی شما خر شده!

قاف . نون از تبریز : توافق بر سر چیزهایی مثل بال مگس ، دم موش ، دندان
 کرگدن و امثالهم بعنوان مهریه امکان پذیر هست یا خیر ؟!

>>>پاسخ : اگر یک پیرزن که شلوار لی پوشیده با چشم بسته بتواند روی موتور گازی، تک جفتپا رو زین بزند، شما هم می توانید این آت و آشغال ها را بعنوان مهریه قرار بدهید !

عبدا... . ج از تهران : من یک دانشگاه خیلی بزرگ با شعب فراوان در سراسر
 کشور دارم و می خواستم آن را کلا وقف کنم . آیا این کار امکان پذیر است ؟!

پاسخ : آقای ع . ج نشان به آن نشان که اول هر ترم مجبورم می کردی پدرم را
 عین درخت توت آنقدر بتکانم تا پول شهریه از جیب ها و بلکه حلقومش بریزد بیرون، از ارائه مشاوره رایگان به شما معذورم

و . ک از شیراز : پس از فوت پدرم مشخص شده که او در زمان حیاتش غیر از
 مادرم یک زن دیگر هم داشته و حالا آن زن و بچه هایش هم ادعای داشتن سهم الارث می کنند ؛ حالا ما باید چکار کنیم ؟!

>>>پاسخ : تنها کاری که از دست شما بر می آید این است که روزی 3 بار ، صبح و
 ظهر و شب بروید سر قبر پدرتان و فحش و لعنت نثارش کنید و جفتپا بپرید روی قبرش تا روحش معذب شود و جهت خلاصی از شر شما به خواب قاضی پرونده بیاید و اعلام کند که همسر دوم و فرزندانش را از ارث محروم کرده است
 
نازنین . ل از مشهد : دختری هستم 25 ساله ؛ بمدت 6 ماه به عقد پسری درآمدم که بعدا فهمیدم من را فقط بخاطر ثروت میلیاردی پدرم می خواسته و بهمین دلیل هم از او جدا شدم. حالا می خواستم ببینم تکلیف هدایای میلیونی که در دوران عقد برای او خریدم چیست ؟!

>>>پاسخ : بدلیل حساسیت پرونده ، آدرس می دهم که حضورا به دفترم مراجعه
 فرمایید تا در خصوص اموال میلیاردی و هدایای میلیونی و ازدواج و آینده مان بطور خصوصی گفتمان نماییم!
 

مرسی از این همه لطف دوستان

اندر احوالات فامیلهای من 

تو عروسی یکی از فامیلا دلار میریختن رو سر عروس و داماد! حمله به دلارا سی مجروح به جا گذاشت! فرداش همه رفتیم صرافی یارو گفت دلارا تقلبیه!

پسره فامیلمون رفته خارج 2 هفته با فیلتر شکن میرفته تو فیسبوک بعد از 2 هفته فهمیده نیازی به فیلتر شکن نیست!

دارم غرمیزنم این چه قیافه ایه من دارم. عمه ام میگه غصه نخور زشتا خوش شانس ترن!

دختر دایی بنده رفته دندونپزشکی عصب کشی کنه! طی 3 جلسه از درد دو بار با پا کوبیده به دکتر بدبختش، 4 بار زده تو سرش، دو بار دست دکتر رو چنگ زده خلاصه زده یارو رو لت و پار کرده! امروز همون دکتره اومد خواستگاریش: ایشالله همه جوونا خوشبخت شن!

داداشم زندگیشو داده یه آیپد خریده اونوقت بابام به آیپدش میگه:پاره آجر!

دختر خالم به بچش واسه اینکه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمردم یدونش کم بشه میزنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده که تعدادش کم نشه!
استعدادت تو حلقم!

بابام کچله. یه بار تو حموم به جای شامپو اشتباهی به سرش کف شوی شوما زده! بهش میگیم پدر من روی قوطی رو نخوندی نوشته کف شوی شوما؟ میگه چرا خوندم, نوشته بود برای سطوح صاف!

دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام: تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیا پای سُفره پهن شو!

تو اخبار گفت چند نفر تو سوییس کشته شدن، مامانم برگشته میگه:"آخی طفلی ها دم عیدی چه بلایی سرشون اومد"

چند سال پیش چادر مادرمو سرم کردم و واسه خنده یهو مادر تا منو دید جفت دستاشو رو به آسمون برد و از ته دل خدا رو شکر کرد و گفت خدا رو صد هزار مرتبه شکر که دختر نشدی وگرنه هیچ امام و امام زاده ای هم نمیتونست تو رو شوهر بده با این دماغت!

دیشب مامانم خیلی غمگین بود رفتم براش کلی اس ام اس خوندم کلی خندید بعد هی میگفت اینو بهم بده 5000 تومن شارژ فدای یه خنده مامانم

خواهرزادم کلاس اوله تکلیفشون اینه از 1 تا 90 بنویسن، حالا این خواهرزاده ما یه عدد مینویسه درازمیکشه یه غلت میزنه یه عدد دیگه یه کارتون می بینه یکی دیگه گرسنه میشه. میگم دایی اینجوری تا صبم تموم نمیشه

میگه خسته ام میفهمی خسته!

با مامانم رفتیم مغازه تعمیرات تلفن که تلفن بی سیم خونرو بدیم درست کنن. یارو تلفن زده به پیریز بعد با موبایلش زنگ زد که ببینه زنگ میخوره یا نه. تلفن که زنگ خورد مامانم به من میگه این آقاهه شماره مارو از کجا داشت؟

به خالم که آمریکا زندگی میکنه با کلی ذوق و شوق گفتم: خاله من خیلی دوس دارم بیام اونجا زندگی کنم. برگشته میگه: خب اینجا کسی رو داری بری پیشش؟

تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون میده. هر علامتی که میگه مامانم زیر چشمی با شک منو نگا میکنه.

با دختر خالم رفته بودیم بیرون، دوست پسرش ما رو دید اومد جلو گفت: این پسره کیه؟ دختر خالم هم اومد تریپ شاخ و دفاع از من بیاد گفت: هر خری که هست به تو چه؟

پسر خالم کلاس دوم تو امتحانشون یه سوال داشتن که گفته بود: آیا میدانید رود هیرمند به کدام دریا میریزد؟ اینم نوشته بود: بله میدانم!
معلم خوشش اومده بود نمره کامل داده بود.


به خواهرزادم که دوم دبستانه میگم: خوشحالیا، همش تعطیلی؟ میگه: برو دایی واقعا تعطیلیا! اقتصاد کشور فلج شد رفت پی کارش، بعد بمن میگی خوشحالم؟ برو پلی استیشنتو بازی کن دایی!

دیشب نشستیم پای ماهواره سریال عاشقانه میبینیم. زن داداشم (که نوعروسم هست) برگشته با عشوه به داداشم میگه: مهرداد، اگه چی بشه تو منو میبری طلاق میدی؟ داداشم خیلی جدی برگشته میگه: اگه سکه برگرده به همون 400تومن!

پسر داییم میگه خوش به حالت که تک فرزندی! میگم چرا؟ میگه: واسه اینکه برا خوردن ته دیگه مارکارونی کسی نیست شریکت شه! همچین منطقی دارن جوانانه فامیله ما!

نصفه شبی دارم درس میخونم مادر اومده تو اتاق میوه داد بهم. خواست بره بیرون گفت زبونتو ببینم! منم زبونمونو در آوردم یهو گفت سلام رکس. بعدم خوشحال و خندان رفت بیرون. نمیدونم خنده و شادی به چه قیمت آخه؟

نشسته بودم سر کلاس مامانم بهم اس ام اس داد: 700 هزار تومن ترمی بابای بدبختت داره واسه دانشگاهت پول میده اونوقت تو سر کلاس گوشیتو چک میکنی ببینی کی اس ام اس داده الاغ؟

نصف شبی خواب بودم دختر خالم 5 سالشه اومده بیدارم کرده میگه خواب دیدم شرک داره منو میخوره. بعد با گریه میگه: برو سی دیشو بیار بشکونیم!

خواب بودم، پسرداییم رفته سروقت گوشیم اسم خودشو به Irancell تغییر داده، روز و شب بهم SMS میده مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک!

پسر داییم عکس عروسی مامان و باباش و گذاشته تو فیس بوک، خودشو تگ کرده رو خشتک باباش!

با بابام حرفم شده، میگه: واس خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم!

پسرخالم اومده خونمون میگه یه ماه دیگه میخوام برم ایتالیا! داداشم بهش گفت روزه ای؟ پسرخالم گفت: آره، داداشم: الان گوه زیادی خوردی روزت باطل شد!

سر صبح از خواب بیدار شدم میگم: سلام بابای مهربونم. میگه: سلام گرگ بی طمع نیست باز پول میخوای؟ پولاتو چه کار میکنی؟ نکنه معتاد شدی؟ بدبخت ترک کن؟ بعد 5 دقیقه تیکه انداختن میگه شوخی کردم میخواستم خواب از سرت بپره!

ساعت 5 دارم میرم بیرون به بابام میگم: 12 میام. میگه: آخه تو به درک، اون دختره صاحاب نداره!

دکتر سبیلو

با سلام

این مطلب کاملن علمیه و خواهشن بی هیچ برداشتی بخونین و بخندین

دکتر سبیلو


من سرجمع ده تا رفیق دارم که به حمد و قوه الهی هشت‌تای آنها دیگر ایران نیستند.
 
مازیار هم یکی از این هشت‌ نفر است که یک سال پیش به یک جای دور مهاجرت کرد.
 
 بعد هم سر ِ یک سال مجدداً فیلش یاد هندوستان کرد و دست زن وبچه‌‌هایش را گرفت تا برای تعطیلات
 
کریسمس، برود ایران و رفت.
 
گویا همانطور که ده ساعت در صندلی هواپیما فرو رفته بوده و از فرط بیکاری کَف‌بُر شده بوده،
 
پیش خودش فکر ‌کرده حالا که به لطف خدا دو تا بچه خوب و سالم دارد و حوصله بچه دیگر را هم ندارد،
 
 بیاید و توی همین سفر ایران سر ِ خطوط انتقال اسپرمش را ببندد تا از این به بعد پول اضافی برای
 
بادکنکهای شب جمعه ندهد.
 
 بعد هم در همان ارتفاع چهل هزار پایی، تصمیم‌اش را به سمع همسرش رسانده و اوکی را گرفته و
 
خلاصه همه چیز ردیف.
 
از اینجا به بعد را مازیار تعریف کرده:
 
 

رسیدیم ایران و کوهی از آدم به استقبال‌مان آمد وما را بردند خانه.
 
 شب را خانه پدری خوابیدیم.
 
 صبح  دور میز صبحانه نشستیم.
 
 بچه‌هایم به قصد تخریب خانه، شیطانی می‌کردند و به هیج صراطی مستقیم نمی‌شدند و روی اعصاب پدرم
 
 رژه می‌رفتند.

همان وسط با احتیاط از پدرم پرسیدم که نظرش با بستن لوله‌های انتقال فلان چیست؟
 
 پدرم هم گویا فکر کرده که اگر این دو تا بچه بیشتر بشوند، احتمالاً بار بعد با تانک از روی خانه عبور
 
می‌کنند، فلذا پدرم استقبال شدیدی با تعطیل کردن خط تولیدم کرد.
 
بعد هم همان وسط صبحانه به زور و ضرب از روی سفره بلندم کرد تا من را ببرد بیمارستان و کار را
 
یکسره کند.
 
هر چقدر هم التماسش کردم که لااقل بگذارد چائی را تا ته بخورم، موافقت نکرد.
 

***
بیمارستان شلوغ است.  
 
از در و دیوار پلاکارد آویزان کرده‌اند در مدح بستن لوله‌‌های انتقال فلان:
 
زندگی بهتر بچه کمتر، زندگی بهتر اصلاً بدونِ‌ بچه،
 
کریستف کلمپ: اگر من  لوله‌هایم را نمی‌بستم، آمریکا را کشف نمی‌کردم،
 
 ادیسون: موفقیتم در کشف برق را مرهون پدر و مادرم هستم و صد البته دکتر لوله‌بندم،

کاملاً قانع شدم که بستن لوله‌ها کار خردمندانه‌ای است.
 
 نوبت‌مان شد
 
. دکتر به  زور آن را به بالا کشید و به یقه‌ام گره داد که انگاری مسابقه طناب کشی بود، همانجا بود

که مفهوم پاپیون کردن را فهمیدم، چون واقعاً آن دوتوپ مورد نظر، دقیقاً کنار سیبک

گلویم بودند، تحت همان فشار گفتم که آقای دکتر من می‌ترسم (منظورم این بود که غلط کردم).
 
 دکتر هم گفت: عیب نداره ، رستم هم که اینجا  بیاید می‌ترسد (منظورش این بود که ریدی دیگه).
 
 بعد هم یک جوک لوس گفت و خودش مثل دیو شروع به خندیدن کرد و وسط همان خندیدن یک آمپول
 
بی‌حسی را درست مثل دارت کوبید وسط توپ سمت راست.
 
 بعد هم دنیا سیاه شد، دکتر سیاه شد، سبیل دکتر سیاه‌تر شد، من هم کل مچ دستم را تا ته توی حلقم کردم،
 
 بعد هم دکتر پرسید درد داره؟
 
من بنفش شده بودم، دو دقیقه بعد هم شروع کرد قیچی کردن پوسته‌ توپ‌ها و دو تا لوله را کشید

بیرون و گذاشت لای قیچی، بعد هم گفت امتحان می‌کنیم (انگاری که میکروفون دستش است)

و با قیچی کمی زور به خطوط انتقال آورد، دوباره از درد بنفش شدم،
 
 دکتر هم گفت: اوپس، هنوز بی‌حس نشده و خندید، خلاصه اینکه بعد از چهل و پنج دقیقه کارش را تمام
 
کرد، من آدمی مرده بودم.
 

***
نصف شب با درد بیدار شدم، درد در حد تیم ملی، در حد درد زایمان، در حد جدائی روح از بدن
 
(و نه  جدائی نادر از سیمین)، بعد هم رفتم دستشوئی، همه چیز به رنگ بادمجان شده بود،
 
توپ‌ها به اندازه گلابی، فردایش به دکتر زنگ زدیم، سبیل خاوری گفت که خوب میشه، تحمل کن درد رو
 
که به شب جمعه‌اش می‌ارزه.
 
 سه روز با درد و فحش گذشت ولی بهتر نشد، رفتیم یک دکتر دیگر تا که پکیج‌مان را دید، گفت که عفونت
 
 کرده، سبیل خاوری به علاوه خطوط انتقال فلان، هفت هشت ده تا خط انتقال چیزهای دیگر را هم قطع
 
 کرده مثل همین پیمانکارهای آب که حین حفاری، لوله گاز و تلفن و برق  را

هم شرحه شرحه می‌کنند، بعد هم آنتی‌بیوتیک و ده روز استراحت مطلق و اینها.
 

***
مسافرت زهرمارمان شد، کل مهمانیهای خاندان مالیده شد و ماجرا را به هر کس (از ده ساله تا ۱۰۰ساله)
 
که می‌گفتیم، خیلی نرم بهمان می‌گفت: ای بابا، چرا به من یه ندایی ندادی؟
 
انگاری همه در کارلوله بستن بودند، از ایران برگشتیم، رفتیم یک دکتر که چک‌مان کند، دکتر هم گفت که
 
 این روشی که سبیل خاوری شما را مقطوع‌النسل کرده، مربوط به دوره “مائو” بوده که چینی‌ها را  
 
شکنجه ‌وار، ابتر می‌کرده‌اند،
 
 من هم جهت آبروداری گفتم رفته‌ام کلمبیا وعمل کرده‌ام تا خدای نکرده نکته منفی وارد پرونده میهن‌مان نشود.
 
***خلاصه، از چند روز پیش که رفیق‌مان ماجرا را اینطوری از پشت اسکایپ تعریف کرده،
 
من توان نگاه کردن به هیچ گلابی یا بادمجانی را ندارم،
 
آدم سبیل کلفت هم که می‌بینم، دردم می‌آید،
 
اصولاً با دست بردن در کار خدا هم  مشکل پیدا کرده‌ام،
 
 از مائو هم حالم به هم می‌خورد،
 
 شما هم نکنید این کار را،
 
اگر هم می‌خواهید بکنید، لااقل دکتر بی‌سبیل پیدا کنید.....

یادمان باشد


گروه اینترنتی golbarg
 

 
دوســـت دارم این رو نوک پنجـــــه بلند شدن ها رو
و بوســــیدن لب های تـــــــــو را
همان لحظه هایی که تو یک عالمه مــَــــرد می شی
و مــَـــــن یک عالمه زن !!

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 
تنها باشي
روز تعطيل باشد
غروب باشد
باران هم ببارد
احساس ميكني
بلاتكليف ترين آدم دنيا هستي...!!


گروه اینترنتی golbarg

 
 
وقتی یه آدم میگه
هیچکس منو دوست نداره ،

منظورش از هیچکس
یک نفر بیشتر نیست . . .

همون یه نفری که واسه اون همـــه کسه !


گروه اینترنتی golbarg
 
 
اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ...
 
گروه اینترنتی golbarg
 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش
چون بعد رفتنش اینقدر قلب و ذهنت پر خاطرات میشه
کــه نمی تونی قـــلب و ذهنتـــو به دیگـــری بدی.....!

 


گروه اینترنتی golbarg
فقـط چـند قـدم مانـده بـود
برسـم بـه "تــو"
اگر ایـن خواب لعنتـی ، دیشـب ادامـه داشـت !
 
 


گروه اینترنتی golbarg
 
 

گاهی یک دوست کاری میکنه که دلت بدجوری واسه دشمنت تنگ میشه ...!


گروه اینترنتی golbarg
 
 

به اندازه ی همه" نه " هایی که باید میگفتم و نگفتم ... امروز باید بگم غلط کردم ...!
 
 

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 
اشتباه من این بود ....
هر جا رنجیدم ، لبخند زدم ....
فکر کردند درد ندارد ، محکم تر زدند ...
 
 
 

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 

بـزرگ که میشــــوی....
غُصـه هایت زودتـر از خـودت،قـَد می کِشــند،
دَرد هـایت نــیز!

غــافل از آنکه لبخــندهـایت را،
در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــُذاشتــی.....

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 

مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید ،
هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید ..
.من دارم او را ترک میكنم!!!

 

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 

پزشکی قانونی می گفت :
یخ زده ...
مگر امکانش بود ؟!

تیتر روزنامه فردا این بود :
در گرمای داخل اتاقش ...
خیره به نقطه ای ...
جوانی یخ زد ....!
 
 

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 
چه تـــلـــخ است
با بــــغـــض بنویسی
با خــنـــــده بخوانند

 

گروه اینترنتی golbarg
 
 

این روزها کسی از ثابتش استفاده نمیکند ..!

همه اعتباری می خواهند و قابل تعویض!

همراه را عرض میکنم ...
 
 

 


گروه اینترنتی golbarg
 
 
 
آدم هـــــــا... فـرامـوش نـــمی‌کــــنند ... !! ... فــــــــقط ... دیـــگر ســـــــــــــــــــــاکت می‌شـوند ... هـمین

یادتونه؟؟!!!!!!!.....

شما يادتون نمياد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز مي گرفتيم، بعد با خودکار بيک روي جاي گازمون ساعت مي کشيديم .. مامانمون هم واسه دلخوشيمون ازمون مي پرسيد ساعت چنده، ذوق مرگ مي شديم

 شما يادتون نمياد، يک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستيکي صورتيا مي پوشيدن که دورش پشمالوهاي سفيد داره !

شما يادتون نمياد، تيتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو ميذاشت پشتش و ناراحت بود و هي راه ميرفت، يه دفعه پرده کنار ميرفت و مينوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ..

 

شما يادتون نمياد که کانال هاي تلويزيون دو تا بيشتر نبود، کانال يک و کانال دو

شما يادتون نمياد، دوست داشتيم مبصر صف بشيم تا پاي بچه ها رو سر صف جفت کنيم.....

شما يادتون نمياد، پاکن هاي جوهري که يه طرفش قرمز بود يه طرفش آبي، بعد با طرف آبيش مي خواستيم که خودکارو پاک کنيم، هميشه آخرش يا کاغذ رو پاره مي کرد يا سياه و کثيف مي شد.

شما يادتون نمياد، وقتي مشق مينوشتيم پاک کن رو تو دستمون نگه ميداشتيم، بعد عرق ميکرد، بعد که ميخواستيم پاک کنيم چرب و سياه ميشد و جاش ميموند، ديگه هر کار ميکرديم نميرفت، آخر سر مجبور ميشديم سر پاک کن آب دهن بماليم، بعد تا ميخواستيم خوشحال بشيم که تميز شد، ميديديم دفترمون رو سوراخ کرده

شما يادتون نمياد: از جلو نظااااااااااااااااام ..

شما يادتون نمياد، صفحه چپ دفتر مشق رو بيشتر دوست داشتيم، به خاطر اينکه برگه هاي سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولي سمت چپي ها نو بود  

شما يادتون نمياد، آرزومون اين بود که وقتي از دوستمون مي پرسيم درستون کجاست، اونا يه درس از ما عقب تر باشن

 شما يادتون نمياد، تو راه مدرسه اگه يه قوطي پيدا ميکرديم تا خود مدرسه شوتش ميکرديم  

شما يادتون نمياد تو دبستان وقتي مشقامونو ننوشته بوديم معلم که ميومد بالا سرمون الکي تو کيفمونو مي گشتيم ميگفتيم خانوم دفترمونو جا گذاشتيم!  

شما يادتون نمياد افسانه توشي شان رو!  

شما يادتون نمياد: چي شده اي باغ اميد، کارت به اينجا کشيد؟؟ ديدم اجاق خاموشه، کتري چايي روشه، تا کبريتو کشيدم، ديگه هيچي نديدم  

شما يادتون نمياد: شد جمهوري اسلامي به پا، که هم دين دهد هم دنيا به ما، از انقلاب ايران دگر، کاخ ستم گشته زير و زبر...!  

شما يادتون نمياد، برگه هاي امتحاني بزرگي که سر برگشون آبي رنگ بود و بالاي صفحه يه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

 شما يادتون نمياد: زندگي منشوري است در حرکت دوار ، منشوري که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهاي بديع و دلفريبش آنرا دوست داشتني، خيال انگيز و پرشور ساخته است. اين مجموعه دريچه ايست به سوي..... (ديري ديري ريييييينگ) : داااااستانِ زندگي ي ي ي (تيتراژ سريال هانيکو)

شما يادتون نمياد، با آب و مايع ظرفشويي کف درست ميکرديم، تو لوله خالي خودکار بيک فوت ميکرديم تا حباب درست بشه

شما يادتون نمياد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدايي که با خون خود درخت اسلام را آبياري کردند. اين مقدمه همه انشاهامون بود

شما يادتون نمياد، يه نوع کيک درست ميکرديم به اينصورت که بيسکوييت رو توي کاسه خورد ميکرديم و روش آب ميريختيم، اييييي الان فکرشو ميکنم خيلي مزخرف بود چه جوري ميخورديم ما !!!

شما يادتون نمياد، خانواده آقاي هاشمي رو که ميخواستن از نيشابور برن کازرون، تو کتاب تعليمات اجتماعي

شما يادتون نمياد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست مي کرديم

شما يادتون نمياد، تابستونا که هوا خيلي گرم بود، ظهرا ميرفتيم با گوله هاي  آسفالت تو خيابون بازي ميکرديم!! بعضي وقتا هم اونها رو ميکنديم ميچسبونديم رو زنگ خونه ها و فرار ميکرديم

 شما يادتون نمياد، وقتي دبستاني بوديم قلکهاي پلاستيکي سبز بدرنگ يا نارنجي به شکل تانک يا نارنجک بهمون مي دادند تا پر از پولهاي خرد دو زاري پنج زاري و يک تومني دوتومني بکنيم که براي کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

 شما يادتون نمياد، همسايه ها تو حياط جمع مي شدن رب گوجه مي پختن. بوي گوجه فرنگي پخته شده اشتهابرانگيز بود، اما وقتي مي چشيديم خوشمون نميومد، مزه گوجه گنديده ميداد

شما يادتون نمياد، تو کلاس وقتي درس تموم ميشد و وقت اضافه ميآورديم، تا زنگ بخوره اين بازي رو ميکرديم که يکي از کلاس ميرفت بيرون، بعد بچه هاي تو کلاس يک چيزي رو انتخاب ميکردند، اونکه وارد ميشد، هرچقدر که به اون چيز نزديک تر ميشد، محکمتر رو ميز ميکوبيديم

شما يادتون نمياد، دبستان که بوديم، هر چي ميپرسيدن و ميمونديم توش، ميگفتيم ما تا سر اينجا خونديم :دي

شما يادتون نمياد، خانم خامنه اي (مجري برنامه کودک شبکه يک رو) با اون صورت صاف و صداي شمرده شمرده ش

 شما يادتون نمياد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! يا چايي داغه، دايي چاقه

 شما يادتون نمياد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع ميشد، اول بيست دقيقه عکس يک گل رز بود با آهنگ باخ،،، ؟ آخر برنامه هم نقشيهاي فرستاده شده بود که همّش رنگپريده بود و معلوم نبود چي کشيدند. تازه نقاشيها رو يک نفر با دست ميگرفت جلوي دوربين، دستش هم هي ميلرزيد!! آخرش هم: تهران وليعصر خيابان جام جم ساختمان توليد طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما يادتون نمياد، يه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشييييييددددد (مثلا صداش قرار بود طنين وحشتناکي داشته باشه! بعد هميشه يه بلاهايي که سر بچه ها اومده بود رو نشون ميداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. يه گوله ي آتيش کارتوني هم بود که هي اين طرف اون طرف ميپريد و ميگفت:   آتيش آتيشم، آتيش آتيشم، اينجا رو آتيششش ميزنم، اونجا رو آتيششش ميزنم، همه جا رو آتيششش ميزنم

شما يادتون نمياد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتي بود براي هر کلاس، بعد هر کس ميومد سر صف مثلا ميخواست با صوت بخونه ميگفت: بييييسميلّـــَهي يررررحمـــَني يرررررحييييييم

شما يادتون نمياد: تو دبستان سر کلاس وقتي گچ تموم ميشد، خدا خدا ميکرديم معلم به ما بگه بريم از دفتر گچ بياريم هميشه هم گچ هاي رنگي زير دست معلم زود ميشکست، بعدم صداي ناهنجار کشيده شدن ناخن روي تخته سياه

 شما يادتون نمياد، يکي از بازي محبوب بچگيمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشين يا موتور يا فوتباليستها، يا ضرب المثل يا چيستان ...

شما يادتون نمياد، قديما تلويزيون که کنترل نداشت، يکي مجبور بود پايين تلويزيون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

 شما يادتون نمياد، اون مسلسل هاي پلاستيکي سياه رو که وقتي ماشه اش رو ميکشيدي ترررررررررررررتررررررررررررر صدا ميداد

 شما يادتون نمياد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نيرو دارم، هر چيزي رو ميسازم، از تنبلي بيزارم، از تنبلي بيزارم. بعد اون يکي ميگفت: اسم من، انديشه ه ه ه ه ه، به کار ميگم هميشه، بي کار و بي انديشه، چيزي درست نميشه، چيزي درست نميشه

شما يادتون نمياد: علامتي که هم اکنون ميشنويد اعلام وضعيت قرمز است... قيييييييييييييييييييييييييييييييييژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کيسه هاي شن پشت پنجره هاي شيشه اي، چسبهايي که به شيشه ها زده بوديم، صداي موشکباران، قطع شدن برق، و تاريکي مطلق، و بعد حتي اگه يک نفر يک سيگار روشن ميکرد از همه طرف صدا بلند ميشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

بازی روزگار

از دلنوشته های پروفسور حسابی - پدر فیزیك ایران

 

بازی روزگار را نمی فهمم
من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.

انسان عاشق زیبایی نمی شود،بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست

انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.

همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.

‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود

زخمهای زندگی

لحظه‌اي چشمان‌ات را ببند. گرمي اشك را بر لُپ‌ّ‌ات حس كن؛ حالا مي‌تواني گرمي دست مرا روي اشك‌ات ـ كه حُرمت دارد ـ احساس كني. ميخواهم طعم شور آن‌را همانجا، روي گونه‌ات در كنار لب‌ها، بچشم، با نوك زبانم. وقتي گريه مي‌كني، قاب چشمانت از هميشه پنهان‌تر به‌نظر مي‌رسد. چه بر تو رفت؟

مي‌شود! به جان هر دويمان مي‌شود. مرا وادار نكن كه برايت آسمان و ريسمان به‌هم بدوزم و بگويم: مي‌شود؛ تازه آن هم با تاكيدي كه روي حرف «شين» دارم. تو هنوز نمي‌خواهي باور كني «نمي‌شود»، كار انسان منفي‌گراست؛ كسي كه ايستاده تا كارش بيهوده پيش رود.

گوش‌ات با من است؟

گفت: مدتي پيش به باغ پيرمرد عاشقي رفته بودم كه بر يال كوه خانه ساخته بود. چنين مي‌نمود كه براي ساختن آن ميليون‌ها سنگ را از زمين به آسمان برده بود. شعار هميشه‌گي پيرمرد در زندگي اين بود:« هميشه نمي‌شود، مي‌شود.»

حالا چرا شما نوميديد و مي پنداريد كه نمي‌شود؟

ببين! ترا به جان هر كه، گريه نكن. به خدا صحبت از دوري زخم‌هات نيست؛ كه من هم مي‌پذيرم هميشه در زندگي زخم‌هايي هست كه مثل خوره، روح آدم را در انزوا به‌آهستگي مي‌خورند؛ با اين همه بيشتر قبول دارم كه اشك ـ آن هم اشك تو ـ حرمت دارد و به همين خاطر مي‌خواهم بر هر قراري هم كه شده، بي‌جهت اشك نريزي.

مي‌تواني گام‌هايت را آهسته‌تر برداري، رد قبلي پايت را مَرمّت كني، به چيزهايي در همين حدود «من حالم خوب است و خوشحالم» بينديشي، به‌وضعيت ‌اجتماعي‌ات ـ كه خدايي مطلوب‌ است ـ ، تو بدبيني و خسته، و اكيدن‌حاضر نيستي بپذيري اينها همه شرايط خوبي‌ست. 

آقاي خودم! جاي اشك مشخص است و اينجا هم نيست. برو صورت‌ات را بشو و بيا، بعدن بيشتر با هم حرف مي‌زنيم. ها؟

اندر احوالات ما

خودم قبول دارم،
کهنه شده‌ام!
آن‌قدر کهنه
که می‌شود روی گرد و خاک تنم
یادگاری نوشت!
...
حرف حساب ندارم که
فقط،
آبم با روزگار توی یک جو
نمی‌رود انگار!
از این که بگذریم
دنیا بر وفق مراد است به جان شما

!

خسته شدم از این همه سوء تفاهم

من تو را دوست دارم تو امـــا تو من را دوست نداری .

من تو را دوست دارم تو     اما     تو من را دوست نداری .

تو او را دوست داری     اما    او تو را دوست ندارد

او من را دوست دارد    اما    من او را دوست ندارد

و در حقیقت همه ما در تنهای مطلق به سر میبریم

فکر میکنیم در جهان :

هیچکس

هیچکس

ما را دوست ندارد

معادل  آن:

آنچه ميخواهيم نيستيم،آنچه هستيم نميخواهيم،

آنچه دوست داريم نداريم،

آنچه داريم دوست نداريم،اما عجيب است كه هنوززنده ايم

واميدوار

به اينكه

روزى،جايى،دركنار كسى،

بالاخره

خوشبخت خواهيم شد!‏

 

اعتراف میکنم

حقیقت این یه امیلیه که به دستم رسیده خیلی زیبا بود گفتم شما هم بخندین

اعترافات تکان دهنده

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوي تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف يكي از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقي و برف شادي افتادن كف سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن ميگن تولد تولدِت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف ميکنم راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت. يه روز که طرف اومده بود عربده کشي، تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام. رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد، منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه!!

چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه. دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه. وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم. منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد, هر چی بود دادم. انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره. راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین. یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه. راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش، اين دفعه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!! مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گفت آقا اين بچس سگ نيست! طرف باباي بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف ميكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم ميرفتيم گدايي با درامدش بستني ميگرفتيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...