گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه شاید بی غرور…
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…
ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام!
نامهای دارم از فاصلهها، چند شب بود که من خواب تو را میدیدم. خواب دیدم که فراری هستی!
میگریزی از شهر، پاسبانان همه جا عکس تو را میکوبند.
جارچیها همه جا نام تو را میخوانند. در همه کوی و گذر قصهی تبعید تو بود!
مردم و تیر و تفنگ، اسبهایی چابک..
متهم: قاتل گلهای سپید، جایزه: یک گل رُز..
و تو میدانی من عاشق گلهای رُزم!
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت؟ مردم شهر چرا در پی تو میگردند؟
نگرانت شدهام، بیجوابم مگـذار..
امیر کوچولوی خاله
تولد 5 سالگیت مبارکککککککککککک
امروز روز میلاد توست
و من در تب در کنار تو بودن
میسوزم
من نیستم و تو
بی من این روز را جشن خواهی گرفت
و چه بی من ها و بی تو ها
این روزها بر ما میگذرد
تولدت مبارک
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
دکتر افشین یداللهی
دستان من نمی توانند
نه، نمی توانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند.
تو
به سهم خود فکر می کنی
من
به سهم تو.
شاعر: گروس عبدالملکیان
یه شب شبنم کوچولویی روی برگی نشسته بود
و از تیرگی و سردی شب دلش گرفته بود.
اون آرزوی دیدن خورشید و صبح رو داشت.
به هر حال شب به پایان رسید و آفتاب در اومد.
شبنم به خورشید لبخند زد و خورشید تابید و تابید
و تابید، وجود شبنم ذره ذره بخار شد
و از بین رفت.
آخرین ذرات شبنم به یه چیز فکر می کرد، مهر پنهان شب..
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پلههای اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!
در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با هم صحبت میکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، مینشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره میدید، برای هم اتاقیش توصیف میکرد.
پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده میشد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد، هم اتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد و روحی تازه میگرفت.
روزها و هفتهها سپری شد. تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.
بالاخره میتوانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میکرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود.
خسته ام,,,
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر
خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از کابوس تکرار زمان
خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار
خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب
خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم
خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان
خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر
در غروب تیرگی مردم دگر
اه من مردم دگر
عید فطر یکى از دوعید بزرگ در سنت اسلامى است که درباره آن، احادیث و روایات بی شمار وارد شده است. مسلمانان روزه دار که ماه رمضان را به روزه دارى به پا داشته و از خوردن وآشامیدن و بسیارى از کارهاى مباح دیگرامتناع ورزیده اند، اکنون پس ازگذشت ماه رمضان درنخستین روز ماه شوال اجر و پاداش خود را از خداوند مىطلبند، اجر و پاداشى که خود خداوند به آنان وعده داده است.
امیرالمؤمنین علىعلیه السلام دریکى ازاعیاد فطر خطبهاى خواندهاند و درآن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بیم دادهاند.
" خطب امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام یوم الفطر فقال: ایها الناس! ان یومکم هذا یوم یثاب فیه المحسنون و یخسر فیه المبطلون وهو اشبه بیوم قیامکم، فاذکروا بخروجکم من منازلکم الى مصلاکم خروجکم من الاجداث الى ربکم واذکروا بوقوفکم فى مصلاکم و وقوفکم بین یدى ربکم، واذکروا برجوعکم الى منازلکم، رجوعکم الى منازلکم فى الجنه.
عباد الله! ان ادنى ما للصائمین والصائمات ان ینادیهم ملک فى آخر یوم من شهر رمضان، ابشروا عباد الله فقد غفر لکم ما سلف من ذنوبکم فانظروا کیف تکونون فیما تستانفون."(1)
اى مردم! این روز، روزى است که نیکوکاران درآن پاداش مىگیرند و زیانکاران و تبهکاران درآن مایوس و نا امید مىگردند واین شباهتى زیاد به روزقیامتتان دارد، پس با خارج شدن ازمنازل و رهسپار جایگاه نمازعید شدن به یاد آورید خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوى پروردگار، و با ایستادن درجایگاه نماز، به یاد آورید ایستادن در برابر پروردگارتان را. و با بازگشت به سوى منازل خود، متذکر شوید بازگشتتان را به سوى منازلتان در بهشت برین. اى بندگان خدا، کمترین چیزى که به زنان و مردان روزه دار داده مىشود این است که فرشتهاى درآخرین روز ماه رمضان به آنان ندا مىدهد و مىگوید:
«هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا که گناهان گذشته تان آمرزیده شد، پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید.»
عارف وارسته ملکى تبریزى درباره عید فطر آورده است: «عید فطر روزى است که خداوند آن را از میان دیگر روزها برگزیده است و ویژه هدیه بخشیدن و جایزه دادن به بندگان خویش ساخته و آنان را اجازه داده است تا دراین روز نزد حضرت او گرد آیند و برخوان کرم او بنشینند وادب بندگى بجاى آرند، چشم امید به درگاه او دوزند واز خطاهاى خویش پوزش خواهند، نیازهاى خویش به نزد او آرند و آرزوهاى خویش از او خواهند ونیزآنان را وعده و مژده داده است که هر نیازى به او آرند، برآورد و بیش ازآنچه چشم دارند به آنان ببخشند و ازمهربانى و بنده نوازى، بخشایش و کارسازى در حق آنان روا دارد که گمان نیز نمىبرند.» (2)
روز اول ماه شوال را بدین سبب عید فطر خواندهاند که دراین روز، امرامساک و صوم از خوردن و آشامیدن برداشته شده و رخصت داده شد که مؤمنان در روزافطارکنند و روزه خود را بشکنند فطر و فطور به معناى خوردن و آشامیدن، ابتداى خوردن و آشامیدن است و نیزگفته شده است که به معناى آغاز خوردن و آشامیدن است پس از مدتى از نخوردن و نیاشامیدن. ابتداى خوردن و آشامیدن را افطار مىنامند و ازاین رو است که پس ازاتمام روز و هنگامى که مغرب شرعى در روزهاى ماه رمضان، شروع مىشود انسان افطار مىکند یعنى اجازه خوردن پس ازامساک از خوردن به او داده مىشود.
عید فطر داراى اعمال وعباداتى است که در روایات معصومین علیهم السلام به آنها پرداخته شده و ادعیه خاصى نیزآمده است.
از سخنان معصومین علیهم السلام چنین مستفاد مىشود که روزعید فطر، روزگرفتن مزد است. و لذا دراین روز مستحب است که انسان بسیار دعا کند و به یاد خدا باشد و روز خود را به بطالت و تنبلى نگذراند و خیر دنیا و آخرت را بطلبد.
و در قنوت نماز عید مىخوانیم:
«... اسئلک بحق هذا الیوم الذى جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلى الله علیه وآله ذخرا و شرفا و کرامة و مزیدا ان تصلى على محمد وآل محمد وان تدخلنى فى کل خیرادخلت فیه محمدا وآل محمد وان تخرجنى من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد، صلواتک علیه وعلیهم اللهم انى اسالک خیرما سئلک عبادک الصالحون واعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون.»
بارالها! به حق این روزى که آن را براى مسلمانان عید و براى محمد(ص) ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار دادى از تو مىخواهم که برمحمد وآل محمد درود بفرستى و مرا درهرخیرى وارد کنى که محمد و آل محمد را درآن وارد کردى و ازهر سوء و بدى خارج سازى که محمد وآل محمد را خارج ساختى، درود و صلوات تو براو وآنها، خداوندا، ازتو مىطلبم آنچه بندگان شایستهات ازتو خواستند و به تو پناه مىبرم از آنچه بندگان خالصت به تو پناه بردند.
در صحیفه سجادیه نیزدعایى ازامام سجاد(ع) به مناسبت وداع ماه مبارک رمضان واستقبال عید سعید فطر وارد شده است:
«اللهم صل على محمد و آله و اجبر مصیبتنا بشهرنا و بارک لنا فى یوم عیدنا و فطرنا و اجعله من خیر یوم مرّ علینا، اجلبه لعفو و امحاه لذنب واغفرلنا ما خفى من ذنوبنا وما علن ... اللهم انا نتوب الیک فى یوم فطرنا الذى جعلته للمؤمنین عیدا و سرورا و لاهل ملتک مجمعا و محتشدا، من کل ذنب اذنبناه او سوء اسلفناه او خاطر شرّ اضمرناه توبة من لا ینطوى على رجوع الى.»
پروردگارا! بر محمد وآل محمد درود فرست و مصیبت ما را دراین ماه جبران کن و روز فطر را بر ما عیدى مبارک و خجسته بگردان و آن را از بهترین روزهایى قرار ده که برما گذشته است که دراین روز بیشتر ما را مورد عفو قرار دهى و گناهانمان را بشوئى و خداوندا برما ببخشایى آنچه درپنهان وآشکارا گناه گردانیم ... خداوندا! دراین روزعید فطرمان که براى مؤمنان روزعید و خوشحالى و براى مسلمانان روزاجتماع و گردهمائى قراردادى؛ ازهرگناهى که مرتکب شدهایم وهر کار بدى که کردهایم وهر نیت ناشایستهاى که در ضمیرمان نقش بسته است به سوى تو باز مىگردیم و توبه مىکنیم، توبهاى که درآن بازگشت به گناه هرگز نباشد و بازگشتى که درآن هرگز روى آوردن به معصیت نباشد. بارالها! این عید را بر تمام مؤمنان مبارک گردان و دراین روز، ما را توفیق بازگشت به سویت و توبه ازگناهان عطا فرما.» (3)
1- محمدى رى شهرى، میزان الحکمة،ج 7،صص131 -132.
2- میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، المراقبات فى اعمال السنه، تبریز، ص 167.
3- ماهنامه پاسداراسلام، شماره 101، اردیبهشت ماه 1369 صص 10- 11، 50 .
واستفاده ازکتاب رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهیان نور) صفحه 248 .
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب ،
اندام تورا ،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
♣
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
رستگاری | |
از تو میپرسم، ای اهورا میتوان در جهان جاودان زیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - هر که را نام نیکو بماند، جاودانی است از تو میپرسم، ای اهورا تا به دست آورم نام نیکو بهترین کار در این جهان چیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - دل به فرمان یزدان سپردن مشعل پر فروغ خرد را سوی جانهای تاریک بردن از تو میپرسم، ای اهورا چیست سرمایه رستگاری؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - دل به مهر پدر آشنا کن دین خود را به مادر ادا کن ای پدر، ای گرانمایه مادر جان فدای صفای شما باد با شما از سر و زر چه گویم هستی من فدای شما باد با شما، صحبت از «من» خطا رفت من که باشم؟ بقای شما باد ای اهورا من که امروز، در باغ گیتی چون درختی همه برگ و بارم رنجهای گران پدر را با کدامین زبان پاس دارم سر به پای پدر میگذارم جان به راه پدر میسپارم یاد جان سوختنهای مادر لحظهای از وجودم جدا نیست پیش پایش چه ریزم؟ که جان را قدر یک موی مادر بها نیست او خدا نیست، اما وفایش کمتر از لطف و مهر خدا نیست.....
فریدون مشیری |
هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من
وای از شـب من٬ وای از شـب من
یـا من رسانـم٬ لـب بر لـب او
یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من
استـاد عـشـقـم٬ بـنشیـنی و بـرخـوان
درس مـحبت٬ در مکـتب من
رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست
یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من
گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟
گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لـب من.