بین الحرمین است، خیابان بهشت است
یا حضرت رقیه(س)
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ
گر بیاید میکنم
گر بیاید میرمد اندر بغل من سنگ سنگ
گر بیاید میرمد اندر بغل من سنگ سنگ
شوق و رونق غیر از این بابم چرا سرده ز رنگ
شوق و رونق غیر از این بابم چرا سرده ز رنگ
ذکر لا حول ولا الله از خونه میاید چرا
ذکر لا حول ولا الله از خونه میاید چرا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
گر نموده تشنگی قلب مرا عمه کباب
من نمیخواهم در این دشت بلا یک قطره آب
جای آب و جای نان عمه به من فرما جواب
جای آب و جای نان عمه به من فرما جواب
ده به من یک پاسخی عمه تو از بهر خدا
ده به من یک پاسخی عمه تو از بهر خدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه دیدار پدر آب حیاتم میدهد
عمه دیدار پدر آب حیاتم میدهد
چهرهء نورانی اش از غم نجاتم میدهد
چهرهء نورانی اش از غم نجاتم میدهد
جای عمویم پدر آب فراتم میدهد
گر بیاید میکند سیرآب طفلان فرات
حسین
شیهه اسب پدر ای عمه میاید به گوش
شوق دیدار پدر برد از سر من عقل و هوش
این صدا می افکند در خیمه ها جوش و خروش
تامد از میدان صدا از ساقه خیرالنساء
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
بر زمینی ذوالجناح بر عصر اینسان میزنی
پای خود را بر زمین نالان و گریان میزنی
با غمت زخمی فزون بر قلب طفلان میزنی
در حرم از شیهه ات چه محشر کبرا به پاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
ذوالجناح برگو چرا سینت چنین شد واژگون
گو چرا ای با وفا جان تو گشته پر ز خون
چون کنم باور که از تو باب من گشته نگون
گو که اینک ذوالجناح باب من افتاده کجا
حسین
ذوالجناح ای مهربان اسب وفادار پدر
گو شنیدی در دم آخر تو گفتار پدر
بوسه باران میکنم یاد پدر یاد تو را
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
ای خدا بابا چرا بر خاکها افتاده است
ای خدا بابا چرا بر خاکها افتاده است
کی به حلقش از جفا شمشیر کین بنهاده است
کی به حلقش از جفا شمشیر کین بنهاده است
آب آیا در دم آخر ورا کف داده است
آب آیا در دم
آب آیا در دم آخر ورا کف داده است
یا که شد
یا که شد کشته لب عطشان ز جور اشقیاء
یا که شد کشته لب عطشان ز جور اشقیاء
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
حسین غریب
کربلا یعنی ...
کربلا یعنی تـَوَ لا داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن
کربلا یعنی تبرّای شدید
از پلیدیهای دوران و یزید
کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی که یار رهبری
از حسین عصر خود فرمانبری
کربلا یعنی تحول در وجود جامه زهد و حیا را تار وُ پود
کربلا یعنی به حق واصل شدن یار حق ، دشمن ِ باطل شدن
کربلا یعنی بیا جانانه شو
گِرد ِ شمع عشق ِحق ، پروانه شو
کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسی با نماز روی بر درگاه ربّ بی نیاز
کربلا یعنی که خون ، آب وضو با خدا ، بی واسطه در گفت وُ گو
کربلا یعنی همیشه مکتبی
تو حسینی ، خواهر تو زینبی
کربلا یعنی سراپا جان شدن
در منای عاشقی قربان شدن
کربلا یعنی سر و جان باختن
پل به معراج شرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشورای خون
موسم انا الیه الراجعون
کربلا یعنی گل ِ احمر شدن
روی دست باغبان پرپر شدن
کربلا یعنی هم آغوش عجل
تلخی مرگش نکوتر از عسل
ربلا یعنی بهار ِ تشنگی
شعله ور دل از شرار تشنگی
کربلا یعنی چو گل افروختن
پیش آب از تشنه کامی سوختن
کربلا یعنی که در دریای ِ آب
تشنه اما ، آب کردن را جواب
کربلا یعنی فغان و زمزمه
خنجر و هنجر نگاه فاطمه
کربلا یعنی که تیـغ وُ جسم یار
یک هزار و نهصد و پنجاه بار
کربلا یعنی قلم یعنی کتاب
پیکر قرآن وُ زخم ِ بی حساب
کربلا یعنی عطش یعنی شرار خیمه و طفلان در حال ِ فرار
کربلا یعنی سراپا عشق و شور
گه به نیزه ، گاه در کنج تنور
کربلا یعنی که نیلی روی ماه
صورت طفلان و سیلی آه! آه!
کربلا یعنی که حق در سلسله
پاسخ اشک یتیمان هلهله
کربلا یعنی شب و اخت الامام
در نماز ، اما نماز ِ بی قیام
کربلا یعنی که در بازارها
کعبه اما کعبهء آزارها
کربلا یعنی که آیات ِ حکیم یک زن و هفتاد وُ دو داغ عظیم
زن مگو زهرای ثانی بود او
در حسین ِ خویش فانی بود او
یک شب بی نافله زینب نداشت
غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت
بین الحرمین است، خیابان بهشت است
محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم می کند حنجربه حنجر
دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل ناز شست اباالفضل
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
مرا سودای زینب در به در کرد
نصیبم جرعه ای خون جگر کرد
ز فرط تشنگی بی تاب گشتم
عطش دیدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گویم ز مَشک تیرخورده
ز دست ساقی شمشیر خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقی
دو عالم پر شد از بوی اقاقی
مشامم پر شد از داغ شهیدان
که می گردم بیابان در بیابان