-
گریه
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 00:57
گریه شاید زبان ضعف باشد شاید کودکانه شاید بی غرور … اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…
-
نامه از فاصله ها
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 00:53
ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام! نامه ای دارم از فاصله ها، چند شب بود که من خواب تو را میدیدم. خواب دیدم که فراری هستی! میگریزی از شهر، پاسبانان همه جا عکس تو را میکوبند. جارچیها همه جا نام تو را میخوانند. در همه کوی و گذر قصهی تبعید تو بود! مردم و تیر و تفنگ، اسبهایی چابک.. متهم: قاتل گلهای سپید،...
-
کوچولوی من تولدت مبارککککککککککککککککککککک
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 16:12
امیر کوچولوی خاله تولد 5 سالگیت مبارکککککککککککک امروز روز میلاد توست و من در تب در کنار تو بودن میسوزم من نیستم و تو بی من این روز را جشن خواهی گرفت و چه بی من ها و بی تو ها این روزها بر ما میگذرد تولدت مبارک
-
عاشق شدن
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 09:32
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من...
-
سهم تو
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 09:28
دستان من نمی توانند نه، نمی توانند هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند. تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو. شاعر: گروس عبدالملکیان
-
مهر پنهان شب
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 14:57
یه شب شبنم کوچولویی روی برگی نشسته بود و از تیرگی و سردی شب دلش گرفته بود. اون آرزو ی دیدن خورشید و صبح رو داشت. به هر حال شب به پایان رسید و آفتاب در اومد. شبنم به خورشید لبخند زد و خورشید تابید و تابید و تابید، وجود شبنم ذره ذره بخار شد و از بین رفت. آخرین ذرات شبنم به یه چیز فکر می کرد، مهر پنهان شب..
-
یک دسته گل
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 09:53
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و...
-
داستان زیبای پنجره ای در بیمارستان
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 09:49
در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت میکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف...
-
شعر
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 22:26
خسته ام,,, خسته ز فردایی دگر از غزل از این غروب بی سحر خسته ام از این به ظاهر مردمان خسته از کابوس تکرار زمان خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی خسته ام از بودنم از بی...
-
عید سعید فطر؛ روزپاداش
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 22:46
عید فطر یکى از دوعید بزرگ در سنت اسلامى است که درباره آن، احادیث و روایات بی شمار وارد شده است. مسلمانان روزه دار که ماه رمضان را به روزه دارى به پا داشته و از خوردن وآشامیدن و بسیارى از کارهاى مباح دیگرامتناع ورزیده اند، اکنون پس ازگذشت ماه رمضان درنخستین روز ماه شوال اجر و پاداش خود را از خداوند مىطلبند، اجر و...
-
سهراب سپهری
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 23:37
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب ، اندام تورا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند. ♣ پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که...
-
رستگاری
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 23:35
رستگاری از تو میپرسم، ای اهورا میتوان در جهان جاودان زیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - هر که را نام نیکو بماند، جاودانی است از تو میپرسم، ای اهورا تا به دست آورم نام نیکو بهترین کار در این جهان چیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - دل به فرمان یزدان سپردن مشعل پر فروغ خرد را سوی جانهای تاریک بردن از تو میپرسم، ای...
-
شعر
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 02:49
هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من وای از شـب من٬ وای از شـب من یـا من رسانـم٬ لـب بر لـب او یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من استـاد عـشـقـم٬ بـنشیـنی و بـرخـوان درس مـحبت٬ در مکـتب من رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟ گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لـب من. رهی معیــری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 19:31
-
یامولا علی
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 00:34
تیرمحبت تو را منم نشانه یا علی گرفته برزیارتت دلم بهانه یا علی بارولایت تو را به دوش دل گذاشتم کوه معاصیم فتاداز سرشانه یا علی ای زدودیده ام روان خون سرشکسته ات ای زدلم گل غمت زده جوانه یا علی توکزعطوفت دلت شیر دهی به قاتلت دست تهی کجا مرا کنی روانه یا علی تو قهرمان خیبری چرا کنار بستری هما چگونه سرکند در آشیانه یا...
-
چند حدیث از حضرت علی علیه السلام
شنبه 29 مردادماه سال 1390 21:48
«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.» با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود. قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ. ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد. «اَلا أُخْبِرُکُمْ...
-
مناجات
شنبه 29 مردادماه سال 1390 01:11
ای خدا طالب کلام توأم تشنهام تشنه سلام توأم تو همه حاجت و جواب منی بر طرف ساز هر حجاب منی تو سزاوار سجده عشقی تو حواله کننده رزقی چاره ساز قلوب پُر آهی راه ساز هر آنچه گمراهی تو کرامت کننده فضلی در فضیلت دو دست پر بذلی تو کریمی تو ناصری تو حلیم تو حکیمی تو قادری تو علیم تو عزیزی تو مؤمنی تو مجید تو ودودی تو مبدعی تو...
-
معنای دوم عشق
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 15:13
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با...
-
شوهر کامپیوتری
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 19:43
یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام �ننه قمر� و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش �دلربا� بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بىکمالات بود . یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و...
-
19 سخن از پیامبر
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 17:11
خود را از آتش جهنم نجات دهید ، هر چند با یک خرما و اگر نداشتید با گفتن سخن نیکو ( او را راضی کنید ). کسی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد باید سخن خیر بگوید یا اینکه سکوت اختیار کند. محبوب ترین جهاد نزد خدای بلند مرتبه ، گفتن سخن حق است روبروی پیشوای ظالم. محبوب ترین سخن نزد خدای بلند مرتبه ، آن است که عبد بگوید...
-
اگه فهمیدی چرا؟ به منم بگو...
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 17:08
اگر مرد زن نگیرد «عاقل» است ولی اگر زنی شوهر نکند ، «بیخ ریش پدرش مانده» است. اگر مرد شب ها تا صبح بیرون از منزل بماند، «مهمانی» بوده است ولی اگر زن بعد از غروب آفتاب به منزل بیاد «ددر» رفته بوده. اگر مرد با خشونت صحبت کند «لحن مردانه» دارد و اگر زن با خشونت حرف بزند «بی ادب » است. اگر مرد سهل انگار باشد «جوانمرد» است...
-
نکات ضروری که حتما باید در مهمانی رعایت کنید !!
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 17:43
1. پیش از رفتن به مهمانی خودتان را تر و تمیز کنید. اگر به فکر آبروی خودتان نیستید به فکر آنها باشید که قرار است با شما روبوسی کنند. ۲.اگر می خواهید پیش از رفتن به مهمانی دوش بگیرید، برای این کار از عطر و ادوکلن استفاده نکنید. باور کنید آب مناسب تر است. ۳٫ برای میزبانتان گل ببرید؛ اما اگر وسعتان نمیرسد که از گل فروشی...
-
فداکاری
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 13:43
١٢ مرد و یک زن به ریسمانی که از یک هلیکوپتر آویزان بود چنگ زده بودند. خلبان اطلاع داد که وزن هلیکوپتر سنگین است و باید یکی از آنها فداکاری کند و برای نجات جان بقیه، ریسمان را رها کند. همگی آنها به هم نگاه کردند و به دنبال فرد فداکاری می گذشتند. ناگهان زنی که در بین آنها بود شروع به سخن گٿتن کرد و چنین گفت: «ما زنها...
-
کینه
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 23:40
معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب...
-
قاصدک
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 15:57
هر قاصدکی یک پیامبر است . ساکت و ساده و سبک بود ، قاصدکی که داشت می رفت . فرشته ای به او رسید و چیزی گفت . قاصدک بی تاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید . قاصدک رو به فرشته کرد گفت : اما شانه های من ظریف است . زیر این خبر می شکند من نازکتر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم فرشته گفت : درست است آن چه باید...
-
پول میتونه
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 09:58
پول میتونه سرگرمی رو بخره اما نه شادی رو. Money can buy an amusement, but not happiness پول میتونه رختخواب رو بخره اما نه خواب رو. Money can buy a bed, but not sleep پول میتونه غذا رو بخره اما نه اشتها رو. Money can buy a food, but not appetite پول میتونه دارو رو بخره اما نه سلامتی رو. Money can buy a medicine, but...
-
اندرز سقراط
شنبه 8 مردادماه سال 1390 09:37
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم." سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم...
-
تغییر
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 10:22
من چشم به راه یک اتفاقم نه شاکی ام و نه غر می زنم فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم... به قول یه دوست : تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم " تغـییر " می خواهد ! تغییری که درونم را دگرگون کند روشن کند امیدوار کند چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده بیشتر از " یک لحظه " دوام داشته باشد ! با خودم می...
-
داستان زیبای هدیه به مادر
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 13:29
چهاربرادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی که برای مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد فرستادن صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم … دومی گفت: من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت:...
-
شیطان جنس کهنه می فروشد
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 16:57
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسههای قدیمی و در انبار ماندهاش را به حراج بگذارد. در روزنامهای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت. حراج جالبی بود: سنگهایی برای لغزش در تقوا، آینههایی که آدم را مهم جلوه میداد، عینکهایی که دیگران را بیاهمیت نشان میداد. روی دیوار...