-
سری دوم نقاشی ها حیرت انگیز
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 18:55
-
نقاشی های حیرت انگیز سونگ کیم !!!
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 16:13
-
شوهر مست
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 15:52
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه. دکتر گفت: خوب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده دو...
-
مناجات با خدا
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 08:14
خدا : بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است . بنده : خدایا ! خسته ام! نمی توانم . خدا : بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان . بنده : خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم … خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر...
-
زیباترین آرایش برای زنان
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 08:13
زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند برای چشمان تو؛ رحم و شفقت برای دستان تو؛ بخشش برای فکر تو؛ اعتماد برای قلب تو؛ عشق و برای زندگی تو؛ دوستی هاست
-
توبه نصوح
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 08:10
نصوح مردى بدون ریش ؛ همانند زنان بود و در یکى از حمامهاى زنانه زمان خود کارگرى مى کرد. او کیسه کشى و شستشوى زنان را بر عهده داشت . به اندازه اى چابک و تردست بود که همه زنها مایل بودند کار کیسه کشى آنان را، او عهده دار شود. کم کم آوازه نصوح به گوش دختر پادشاه وقت رسید و او میل کرد که وى را از نزدیک ببیند. فرستاد حاضرش...
-
بهار
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 13:12
-
این همه شباهت !
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 11:18
این دوتا خیلی به هم شبیه هستند ببینید !
-
ازدواج ساده
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 13:58
روزی زنی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرضه داشت. یا رسول الله، مرا شوهر بده. حضرت رو به اطرافیانش کرد و فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی بلند شد و گفت: یا رسول الله، من حاضرم. رسول خدا فرمود: مهر او چیست؟ او جواب داد: من چیزی ندارم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود آیا قرآن می...
-
آهنگر هنرمند
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 08:01
فکر نمیکنم تا به حال همچین چیزی دیده باشی خودت ببین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 19:33
-
خاطرات کودکی
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 18:57
خاطرات کودکی خود را در ادامه مطلب ببینید
-
معانی برخی از کلمات استفاده شده توسط بانوان
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 08:44
معانی برخی از کلمات استفاده شده توسط بانوان یک . خبٌ : این کلمهای است که زنان برای پایان دادن به مکالمههایی استفاده میکنند که در آن حق با آنهاست و شما باید خفه بشوید. دو . پنج دقیقه : اگر مشغول لباسپوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت. هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است اگر به شما پنج دقیقه بیشتر زمان جهت...
-
یادش بخیر
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 20:43
-
خاطره
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 19:07
سلام بچه ها یه چیز خاطره انگیز برو ادامه مطلب رو ببین
-
غیر خدا هیچکس تنها نبود
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 14:39
یکی بود یکی نبود یک مرد بود که تنها بود یک زن بود که او هم تنها بود زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود خدا غم آنها رو میدید و غمگین بود خدا گفت: شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید مرد سرش را پایین آورد مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید...
-
نامه ای به همسر عزیزم
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 07:44
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته...
-
داستان
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 12:36
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 16:39
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 16:36
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 16:34
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 16:33
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 07:50
-
ملکه زیبایی دختران
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:42
دوست دارید ملکه زیبایی دختران را ببینید ؟ پس ادامه مطلب رو ببین
-
سارا
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:37
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
نشانه های یک دوستی عاشقانه
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:33
1) برای همدیگر وقت صرف میکنیم. 2) به همه میگویم که دوستش دارم. ۳) برای قدردانی از محبتهایش، نامهٔ عاشقانهای برایش مینویسم. ۴) در جمع از او تعریف میکنم. ۵) وقتی غمگین است سعی میکنم ناراحتیاش را بفهمم و او را درک کنم. 6) همواره مراقبش هستم و به نیازهایش توجه خاصی نشان میدهم. 7) آرامش را در همه حال حفظ...
-
علاقه پسر ۲۴ ساله به پیرزن ۸۲ ساله
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 10:30
این زوج عاشق در آرژانتین زندگی میکنند و برای ماه عسل خود به برزیل و اسپانیا سفر کرده بودند. این خانم ۸۲ ساله از دوستان خانوادگی این پسر بوده و هنگامی که مادر این پسر میمیرد عشق این دو شکل میگیرد و به یکدیگر علاقمند میشوند و هیچ چیزی باعث نمیشود که تفاوت سنی ۵۸ ساله ایندو باعث بوجود آمدن مشکلی برایشان بشود.
-
پیرزن و کوزه ترک خورده
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 10:27
یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد. یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت. هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ،...
-
مرد و زن
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 20:12
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. مرد جوان: منو محکم بگیر. زن جوان:...
-
برادر مسعود
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:41
این شعر رو برادر مسعود برام کامنت گذاشته بود تقصیر کسی نیست که این بختم بود از روز ازل لباس غم رختم بود وقتی که زمانه از تو دورم کرد خندید لبم ، ولی بدان سختم بود