-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 20:06
-
خوش امدی ابجی
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 10:35
سلام دوستان می خوام یه خبر خوب بدم امروز ما به لطف این روز عزیز ابجی خوبمون رو از خدا داریم امروز روز شادیه برای ما خوش اومدی ابجی جونم.........
-
خدایا....
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 20:03
من به سوره قدر خیلی اعتقاد دارم خدایا امشب این سوره رو تا جایی که میتونم و توان داشته باشم میخونم فقط آبجیم رو به سلامت پیشمون برگردون خدایا خودت کمکون کن مااز درگاه تو نا امید نمیشیم فقط خودت میدونی که چقدر این ابجی خوبمون برامون عزیزه به حق دیروز روز حضرت رقیه سلام الله علیها و به حق فردا روز تولد حضرت امام موسی...
-
بزرگترین گناه نامیدی است .
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 18:54
یا لطیف ... درخت را بریدند درخت خاموش بود هیچ تقلایی نکرد ...چرا ؟؟ سالها از پی هم گذشت . بهار...تابستان...پاییز....زمستان درخت همچنان خاموش... چرا ؟ گویی وجود خارجی ندارد رهگذران بر باقی مانده تنه اش می نشستند می رفتند غم روزگار را بر تنش حک میکردند او همچنان خاموش... چرا ؟ روزی جوانه زد سر بر اورد رشد کرد متبلور گشت...
-
بیا
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 10:32
سلام طناز با نبود توی اتاق 30+ اصلاً دلم نمیخواد برم اونجا اونجا بدون تو هیچ لطفی نداره پس زودتر برگرد خواهش میکنم طناز من خواهرهای خوبی اونجا دارم تو هم یکیشون هستی دوست دارم خیلی زیاد بیا فقط
-
برای طناز
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 20:29
این گل برای طناز عزیزم ابجی خوبم راستی میدونی طناز یعنی چی : طناز یعنی دختری که طنز میگوید دوست دارم وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را دوش ای پسر می خوردهای چشمت گواهی...
-
برای نسیم
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:44
این سبد گل برای نسیم عزیزم خواهر خوبم نسیم جون تو خواهر خوب منی مثل بقیه دوست دارم خیلی زیاد این رو از ته قلبم میگم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:25
-
عشق یعنی....
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:21
عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن بدست عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی عالمی راز و نیاز عشق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:15
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 17:55
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 17:53
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 15:26
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 15:25
-
تقدیم به دوستان خوبم
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 15:09
این دسته گل زیبا و این شعر رو تقدیم میکنم به دوستان خوب خودم : طناز ، نسیم ، یلدا ، مستان ، میناا ، الهه ، لیندا ، پریسا ، نیلوفا ، ملوس سارا ، نیلوفر ، هیوا ،پرستو ، سمیر ، مهرنوش ، نازی ، بهار ، النا ،سیما ، نازیلا ، همتون رو دوست دارم .و برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی رو دارم. خانه دوست خانه دوست کجاست؟» در فلق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دیماه سال 1389 18:58
-
شعر دریا
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 18:43
یک روز بلند آفتابی در آبی بی کران دریا امواج ترا به من رساندند امواج ترانه بار تنها چشمان تو رنگ آب بودند آندم که ترا در آب دیدم در غربت آن جهان بی شکل گوئی که ترا به خواب دیدم از تو تا من سکوت و حیرت از من تا تو نگاه و تردید ما را می خواند مرغی از دور می خواند بباغ سبز خورشید در ما تب تند بوسه می سوخت ما تشنة خون شور...
-
سلام
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 19:29
سلام دوستان من فقط میخواستم توی این وبلاگ فقط شعر بگذارم اما بعضی مواقع اتفاقاتی میافته که .... امروز دلم خیلی شکست خیلی خیلی .... کاش بعضی مواقع فقط به خودمون فکر نمیکردیم ... یه نگاه به دور و بر کردن ایرادی نداره با آرزوی موفقیت برای همه دوستان
-
خلاصه خوبیها
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 19:23
برای امام خمینی لبخند تو خلاصهِ خوبیهاست لختی بخند؛ خندة گل زیباست! پیشانیت تنفس یک صبح است صبحی که انتهای شب یلداست در چشمت از حضور کبوترها هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست رنگینکمان عشق اهورایی از پشت شیشة دل تو پیداست تو امتداد کوثر جوشانی سرچشمة تو سورة اعطیناست فریاد تو تلاطم یک...
-
فردا که آفتاب بزنه
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 13:17
با خودم بودم و تنها با خودم بودم و خسته مث سنگ ناشناسی که زمین دستاشو بسته فکر دور تو رو داشتن برا من خیلی عجیب بود حس پروازُ نداشتم آسمون برام غریب بود مثل گنجیشکای عاشق اومدی و پرکشیدی آتیش عشقُ به جونِ من دربدر کشیدی سنگ عاشق نمی تونه رو زمین تنها بمونه رد گنجیشکُ می گیره تا خودش رو برسونه اما گنجیشک هراسون حس سنگُ...
-
تلاقی صخره با دریا
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 13:16
دلم شکستهتر از شیشههای شهر شماست شکسته باد کسی کاینچنینمان میخواست شما چقدر صبور و چقدر خشمآگین حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست به استواری، معیار تازه بخشیدید شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست بیا که از همة دشتها سؤال کنیم کدام قله، چنین سرفراز و پابرجاست؟ به یک کرامت آبی نگاه...
-
کهن بوم و بر
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 13:15
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم ترا، ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست دارم، اگر دوست دارم ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران ترا ای گرامی گهر دوست دارم ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان بزرگ آفرین نامور دوست دارم هنروار اندیشه ات رخشد و من هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم اگر قول افسانه، یا متن تاریخ وگر...
-
هاله ای از نور
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 09:49
در کوچههای سرخ وقتی که یاد توست کمان شرارهها شیون شود بلند ز چشم ستارهها در کوچههای سرخ، طلای مذاب تب بر این کبود، پخش و پلا، نقرهپارهها آنیک به خویش خواند و اینیک کند جواب مفهوم گم شود ز وفور اشارهها ذهنی مشوّش است و دلی بیخبر از او پای پیادهها، گل راه سوارهها چیزی به اسم عشق گشایش دهنده است آن جا که بسته...
-
آیینه در غبار
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 09:48
حسن خان: همواره مجلس او در هرات، از ارباب کمال خالی نبود امشب به هیچ وجه دلم وا نمیشود گویا که خاطر کسی از من گرفته است O مرتضی قلیخان سلطان: داروغگی قم با اوست من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش O دل ز هم صحبتیام دلگیر است عیش بیزلف تو...
-
از تبار آفتاب
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 09:46
اشاره: سنگ ناله میکند، رود رود بیقرار کوه گریه میکند، آبشار آبشار آه سرد میکشد، باد، باد داغدار خاک میزند به سر آسمان سوگوار سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب غرق پیچ و تاب شد، جستوجوی جویبار بر لبش ترانه آب، از گدازههای درد در دلش غمی مذاب، صخره...
-
پایان ِ من
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 23:55
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من این جمله که برای بیانش به چشم تو افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی...
-
وقتش رسیده ...
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 23:53
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از دست می رود حتی اگر عقیده ی رستم عوض...
-
مهتاب
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 23:45
می تراود مهتاب می درخشد شبتاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند. نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند . نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا به برم می...
-
سلام
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 20:12
با سلام دوستان عزیز به این وبلاگ خوش اومدین من قصد دارم در این وبلاگ فقط شعر بگذارم اما خیلی ها در مورد اسم من سوال کردند سارای سارای به زبان آذری یعنی ماه طلایی این اسم مستعار منه خیلی دوسش دارم امیدوارم از مطالب این وبلاگ خوشتون بیاد نظر یادتون نره لطفاً
-
ایمان بیاورید به اغاز فصل سرد
جمعه 26 آذرماه سال 1389 21:57
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دست های سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصل ها را می دانم و حرف لحظه ها را می فهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش زمان گذشت و...