سلام بچه ها  

من فردا صبح عازم سفرم  

امیدوارم بتونم تا دوشنبه برگردم  

خیلی سعی کردم تو وبلاگ ظناز براتون نظر بزارم  

اما نشد  

تا امروز توی وبلاگ خودمم نمیتونستم مطلب بزارم  

سلام من رو به همه دوستانم برسونید  

دوستون دارم خیلی زیاد 

 

 

                                 

 

                 

                                                                                                           

الان احساس سبکی میکنم  

خیلی خیلی راحتم  

یه نفس عمیق کشیدم  

بچه ها از همتون ممنونم  

امروز با طناز حرف زدم خیلی  

خیلی خوشحالم  

 

 

 

سلام بچه ها  

من بابت دیروز از همه عزیزانی  

که ناراحتشون کردم معذرت میخوام  

واقعاْ من این چند روزه حال بدی داشتم  

دیروز واقعاْ حالم بد بود  

اما دیشب من یه کم با بهار توی یاهو و  

با پرستو از طریق پیامک حرف زدم  

و حالم یه خورده بهتر شد  

و امروز اومدم اون حرفهایی رو که  

دیروز گذاشته بودم توی وبلاگ حذفشون کردم  

خودتون خوب میدونید دوستون دارم  

قرار بود برم یه جای دور خیلی دور که  

دست هیچکسی به من نرسه  

 ولی  

امروز با یه کمی فکر کردن دیدم  

دل کندن و دور شدن از شما  

دوستان خوبم واقعا برام سخته  

خیلی سخت امیدوارم که  

من رو به بزرگواری خودتون ببخشید   

امیدوارم که میهن منم زودتر  

درست بشه و برای دیدنتون بیام

نمیرم

سلام بچه ها  

خیلی خوب پرستو بهار طناز ساحل  نازنین نادیا ناناز 

همه و همه قول دادم نمیرم چششششششششششم 

هرچی شما بگین  

فقط خودتون رو ناراحت نکنید

حالا کمکم کنید میهنم رو درست کنم بیام پیشتون  

هرکاری کردم نشد  

ویندوز سون روی سیستمم نصبه

کاش می شد


کاش می شد سرزمین عشق را
در میان گامها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش می شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش میشد با نسیمشامگاه
برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش میشد در سکوت دشت شب
ناله غمگین باران را شنید
بعد دست قطره هایش را گرفت
تا بهار آرزو ها پر کشید
کاش می شد مثل یک حس لطیف
لا به لای آسمان پر نور شد
کاش میشد چادر شب را کشید
از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش می شد از میان ژاله ها
جرعه ای از مهربانی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد
سختی و نامهربانی را ندید
کاش میشد با محبت خانه ساخت
یک اطاقش را به مروارید داد
کاش می شد آسمان مهر را
خانه کرد و به گل خورشید داد
کاش میشد بر تمام مردمان
پیشوند نام انسان را گذاشت
کاش می شد که دلی را شاد کرد
بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت
کاش میشد در ستاره غرق شد
در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش می شد مثل قوهای سپید
از لب دریای مهرش آب خورد
کاش میشد جای اشعار بلند
بیت ها راساده و زیبا کنم
کاش می شد برگ برگ بیت را
سرخ تر از واژه رویا کنم
کاش میشد با کلامی سرخ و سبز
یک دل غمدیده را تسکین دهم
کاش میشد در طلوع باس ها
به صنوبر یک سبد نسرین دهم
کاش میشد با تمام حرف ها
یک دریچه به صفا را وا کنم
کاش میشد در نهایت راه عشق
آن گل گم گشته را پیدا کنم  
 
مریم حیدر زاده

تا قیامت


 

 
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
تو میگی که خیلی دیره
من میگم چشمات و واکن
تو میگی من و رها کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت  
 
مریم حیدر زاده

ابجی طناز

طناز جان  

خیلی خیلی خوشحالم که  

می بینم سالم و سلامت هستی  

 خیلی دوست دارم