یک شبی مجنون نمازش راشکست /
بی وضو در کوچه لیلا نشست /
عشق ، آن شب مست مستش کرده بود /
فارغ از جام الستش کرده بود /
گفت : یارب از چه خوارم کرده ای /
برصلیب عشق دارم کرده ای /
خسته ام از این عشق دل خونم نکن /
مرد این بازیچه دیگر نیستم /
این تو و لیلای تو من نیستم /
گفت ای دیوانه لیلایت منم /
دررگت پنهان و پیدایت منم /
سالها با جور لیلا ساختی /
من کنارت بودم و نشناختی
از زشت رویی پرسیدند :
آنروزکه جمال پخش میکردند کجا بودی؟
گفت : در صف کمال .
اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستجو کن.
مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است
همیشه رفیق پا برهنه ها باش ،
چون هیچ ریگی به کفششان نیست .
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن
و با نمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن .
هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم
شما هستید که به هر سازی نر قصید
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود
که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد .
شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ،
تا خودت باشی و خودش یادت باشه که :
در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی .
به آنچه گریه دار بود میخندی
آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ،
هیزم است کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند .
از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار .
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد
اصولا رسول اکرم(ص) و ائمه(علیهم السلام) طبق روایاتى که داریم قبلاز این عالم انوارى بودهاند در ظل عرش و در انعقاد نطفه و طینت از بقیه مردمامتیاز داشتهاند.»
حضرت امام خمینى ضمن بیان مطلب فوق افزودهاند: «ومقاماتى دارند الى ماشاء الله چنانکه در روایات معراج جبرئیل عرض مىکند:
... هرگاه کمى نزدیکتر مىشدم، سوخته بودم.
من، نه می خواهم اندوه قلبم را با شادی اقبال دیگران عوض کنم و نه خشنود می شدم که اشکم را اگر از اعماق وجودم سرچشمه می گیرد، آرام سازم. آرزوی قلبی من است که همه زندگی ام در این جهان، جز اشک و لبخند نباشد؛
اشکی که قلبم را پاک می کند و اسرار زندگی و رموزاتش را برایم آشکار می سازد.
لبخندی که مرا به دوستان و رفقیانم نزدیکتر می کند!
اشکی که با آن، قلبهای شکسته را به هم پیوند زنم.
من شادمانه مردن را به بیهوده و ناامید زیستن ترجیح می دهم.
دوست دارم که در گرسنگی جاودانه عشق و زیبایی بمانم؛ زیرا اکنون می دانم، آنان که قانعند بدبخت ترین مردم هستند. من، شنیده ام نوای مشتاقان و آرزومندان را که شیرین تر از نغمه هایی دلنواز است.
چون شب فرا می رسد، گلها، گلبرگهایشان را جمع می کنند و می خوابند، و شوق خود را بهآغوش می کشند. به هنگام صبح، لبهایشان را می گشایند تا بوسه خورشید را بچینند.
زندگی گل، اشتیاق است و آرزو. اشکی و لبخندی.
آبهای دریا بخار می شوند و بهآسمان می روند؛ گرد می آیند و ابر می شوند.
و ابر، بر فراز تپه ها و دره ها پرسه می زند تا نسیمی پاک بوزد. سپس اشک ریزان، بر مزرعه ها فرو می چکد و به جویبارها و رودخانه ها می پیوندد تا به خانه اش دریا بازگرد.
زندگی ابرها، هجران وصل است، اشکی و لبخندی.
و این چنین است روح، که از روح اعظم جدا می شود تا به سوی جهان ماده سفر کند.
چون ابر، بر فراز کوههای اندوه و دشتهای شادی به پرواز درمی آید تا نسیم مرگ بر آن وزیدن گیرد و دوباره به همانجا که بوده، بازگردد؛
به اقیانوس عشق و زیبایی که همانا خداست.
از زشت رویی پرسیدند :
آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال
اگر کسی به تو لبخند نمیزند ، علت را در لبان بسته خود جستجو کن
مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است
همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن
و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن
هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد
شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
یادت باشه که : در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی
آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است
کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند
از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد
پند اول
.بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت:در آرزوی پروازم اما چگونه ، ندانم گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی بوقلمون خورد و بر شاخی نشست تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود
نتیجه اخلاقی
با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی ---------------------------------
پند دوم
.گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد .گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت . گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد . گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
.هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد .هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد .گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان ------------------------
پند سوم
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟ کلاغ پاسخ داد: چرا که نه خرگوش بنشست بی حرکت . روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
.لازمت نشستن و کار نکردن بالا نشستن است -------------------
پند چهارم
برای تعیین رئیس، اعضاء بدن گرد آمدند مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است سلسله اعصاب، شایستگی ریاست از آن خود خواند که منم پیام رسان به شما ، که بی من پیامی نیاید . ریه بانگ بر آورد هوا، که رساند؟ ... من، بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست و هر عضوی به نحوی مدعی ، تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند . اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت . روز هفتم، زین انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به ریاست رسید
چون لازمت ریاست علم و تخصص نباشد هر سوراخ مقعدی ریاست کند!ا
-------------------------------- پند پنجم
من خیلی خوشحال بودم... من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم... والدینم خیلی کمکم کردند... دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود... فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود... اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم... یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی... سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان 500 دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ................! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم... اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم... وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم... یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی... ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم... ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم... به خانواده ما خوش اومدی! نتیجه اخلاقی:ا همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید! ا |
اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی!
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست!
اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد!
یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که مینمایی
«بایزید بسطامی»
بدترین و خطرناکترین کلمات اینست: «همه این جورند».تولستوی
حقیقت چیزی نیست که نوشته میشود .. آن چیزی است که سعی میشود پنهان بماند!
به جای این که سعی کنید مرد موفقیت باشید، سعی کنید مرد ارزشها باشید.
آلبرت انیشتین
اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را بهدست میآورید که تا بحال کسب کردهاید .
فاینمن
وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم دوست واقعی باشد.
«امرسون»
در بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر میکنند به اندازه کافی عاقلند.
رنه دکارت
فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.
تولستوی
کسی که میخواهد رازی را حفظ کند باید این واقعیت را که رازی دارد، کتمان کند.
گوته
هیچ شعری شاعر ندارد، هر خوانندهی شعری شاعر آن لحظهی شعر است.
پابلو نرودا
خداوند آزادی را آفرید و بشر بندگی را.
«آندره شینه»
وقتی نهال آزادی ریشه گرفت به سرعت رشد ونمو میکند.
«جورج واشنگتن»
کسیکه حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند، لیاقت آزادی را ندارد.«بنجامین فرانکلین»
گویند: در بغداد آهنگرى را دیدم که دست در میان آتش مى کرد و آهن تفتیده به دست مى گرفت و آن را کار مى فرمود. گفتم : این چه حالت است؟ گفت: قحط سالى بود. زنى صاحب جمال به نزد من آمد و گفت : مرا طعام ده که کودکان یتیم دارم. گفتم: ندهم تا که با من راست نگردى. آن زن برفت و دیگر روز باز آمد. همان سخن گفت و همان جواب شنید. روز سیم آمد و گفت: اى مرد! کار از دست برفت. بدانچه گفتى تن در دادم؛ اما به خلوتى باید که کسى ما را نبیند. آن زن را در خانه بردم و در خانه بستم و خواستم که قصد وى کنم. گفت: اى مرد! نه شرط کرده ایم که خلوتى باید که کسى ما را نبیند. گفتم: که مى بیند؟ گفت: خداى مى بیند که پادشاه به حق است و چهار گواه عدل: دو که بر من موکلند و دو (که) بر تو. سخن آن زن در من اثر کرد. دست از وى بداشتم و وى طعام دادم. آن زن روى به آسمان کرد و گفت: خداوندا! چنانکه این مرد آتش شهوت بر خود سرد گردانید، آتش دنیا و آخرت را بر وى سرد گردان. پس آنچه مى بینى به برکت دعاى آن زن است. |
شخصی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما شخص نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند?!
پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"
- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم." دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "میتوانید وارد شوید و هر چقدر دلتان میخواهد بنوشید." - اسب و سگم هم تشنهاند. نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است." مسافر گفت: " روز بخیر!" مرد با سرش جواب داد. - ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم. مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهیدبنوشید. رهگذر ، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید. مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟ - بهشت! - بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است! - آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! " - کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند!!! چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
دروازهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
لبخند جذابتان می کند.
همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.