متن دوزبانه!!!

زیباترین واژه بر لبان آدمی ، واژه «مادر» است .زیباترین خطاب،«مادر جان!» است. «مادر» واژه ای است سرشار از امید و عشق،واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید.

«جبران خلیل جبران»
  

 

The most beautiful word on the lips if mankind is the word "Mother", and the most beautiful call is "My dear mother" .It is a word full of hope love, a sweet and kind word coming from the depths the heart.

دوست دارم....

کاش می فهمیدی چقدر دوست دارم  

 

بیشتر از خودم  

 

حاضرم تمام زندگیم رو برات بدم  

 

فقط کافیه صدای قلبم رو بشنوی  

 

  

 

 

 

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

از این پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

زندگی را زندگی کن

 
 

 
شعاری برای زیستن
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران
مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
.موجودی بی نظیر و بی تشابه
و آرمانهای خویش را
با مقیاس معیارهای دیگران
بنیاد مکن
تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت
.چگونه معنا می شود
از کنار آنچه که با قلب تو نزدیک است
آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که
در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را
.از دست می دهد
با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد
.و آسان هدر شود
هر روز، همان روز را زندگی کن
.و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
و هر گز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
.برای دادن در کف داری
همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
.که قدمهای تو باز می ایستد
و هراسی به خود را مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
.خط نازک همین فاصله است
،برخیز و بی هراس خطر کن
.در هر فرصتی بیاویز
«و هم بدینسان است که به مفهوم « شجاعت
.دست خواهی یافت
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که
هر چه بیشتر ارزانی داری
سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری
آسان تر از کف رود
.پروازش ده تا که پایدار بماند
رؤیاهایت را فرومگذار
که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
.و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد
از روزهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب
نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
.که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی
زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
.ترنم خوش لحظه ها جاریست
از کتاب بارانی باید تا که رنگین کمانی

 این شعر رو یکی از دوستان توی پارس کلام برام گذاشته بود : 

 

 

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

خشم و عشق

 

 

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود:

" دوستت دارم پدر"

روز بعد آن مرد خودکشی کرد . خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
Let's try always to keep this thought in mind:

اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used,People are to be loved.

مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
Watch your thoughts; they become words.

مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
Watch your words; they become actions.

مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
Watch your actions; they become habits.

مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
Watch your habits; they become character;

مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
Watch your character; it becomes your destiny.

تست هوش از غضنفر





فرق بلال و خیار چیست؟

بلال در فیلم «محمد رسول الله» بازی کرده ولی خیار در اون فیلم بازی نکرده



شباهت بلال و خیار چیست؟

هیچکدامشان در «تایتانیک» بازی نکردند



چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟

چون کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه



برای قطع جریان برق چه باید کرد؟

باید قبض آن را پرداخت نکرد



آخرین دندانی که در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟

دندان مصنوعی



چطور می‌شود چهارنفر زیر یک چتر به‌ایستند و خیس نشوند؟

وقتی هوا آفتابی باشد این کار را انجام دهند



چرا لک‌لک موقع خواب یک پایش را بالا می‌گیرد؟

چون اگر هر دو را بگیرد، می‌افتد




چه طوری زیر دریایی رو غرق می‌کنن؟

یه غواص میره در می‌زنه

خط وسط قرص برای چیه؟

برای اینکه اگه با آب نرفت پایین با پیچ‌گوشتی بره



اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید که حرکت می‌کند چیست؟

مورچه‌ای است که شلوار لی پوشیده



چگونه می شود یک نفر را برای همیشه می‌شود سر کار گذاشت؟

در دو روی یک کاغذ می‌نویسم: لطفاً بچرخانید

تقدیمی

سلام  

این نوشته و این کارت پستال ها رو تقدیم میکنم  

به برادری که توی این چند روز خیلی کمکم کرد  

و واقعا از اون ممنونم  

اسمش رو نمیارم ولی خودش میدونه کیه  

میخوام بگم به اندازه برادر خودم دوسش دارم  

و براش احترام قائلم  

امیدوارم هرجا که هست و  

هر کاری میکنه موفق و موئد باشه 

 و تنش سالم   

 

 

 

ارمغان

چگونه ماهی خود را به آب می سپرد !

به دست موج خیالت سپرده ام جان را .

فضای یاد تو، در ذهن من، چو دریائی است؛

بر آن شکفته هزاران هزار نیلوفر .

درین بهشت برین، چون نسیم می گذرم،

چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟ 

 

 

فریدون مشیری

آی انسان

آی ... انسان!

ای سوار سرکش مغرور!

ای شتابان رهرو گمراه!

ای بغفلت مانده ی خود خواه!

هان..!عنان برکش سمند باد پایت را

نیک بنگر گوشه ای از بیکران ملک خدایت را

لحظه ای با چشم بینش کهکشان ها را تماشا کن

چشم سر بربند-

چشم دل بگشای

روشنان بیشمار آسمان ها را تماشا کن

هر چه بالاتر پری این آسمان را انتهایی نیست

بیکران آفرینش رابجز جان آفرین فرمانروایی نیست

جاده های کهکشان تابی نشان جزرد پایی نیست

زیر سقف آفرینش-

صد هزاران جرم رخشان است کز چشم تو پنهان است

اینهمه نقش عجب را نقشبندی هست بیمانند

کوردل آنکس که پندارد خدایی نیست

آی... انسان!

ای سوار سرکش مغرور!

گر بزیر پا در آری «ماه» و «مریخ» و «ثریا» را

کی توان با جسم خاکی رفت تا عرش خداوندی؟

بارگاه حقتعالا را بجز یکتا پرستی رهنمایی نیست

***

هر ستاره در دل شب میزند فریاد:

این جهان آفرینش را خدایی هست

در پس این قدرت بی انتها قدرت نمایی هست

بال خاکی بشکن و بال خدایی ساز کن ای رهرو گمراه

تا به پیمایی فضای بیکران کبریایی را

دیو شهوت را بکش،پای هوس بربند

بنده شو ای سرکش خودخواه

تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدایی را

خویش را گر نیک بشناسی-

میزنی بر کهکشانها خیمه گاه پادشایی را

***

آی... انسان!

اینکه پنداری به اقبال طلا جاوید خواهی ماند

گوش دل بر خاک نه تا بشنوی فریاد قارون را

آن نگونبختی که پردکرد از طلا صحرا وهامون را

اینک اینک میزند فریاد:

جای زر،صندوق چشمم خانه مار است

سینه ام از خاک گورستان گرانبار است

***

ای بغفلت مانده ی خودخواه!

آید آنروزی که بینی بار و برگت نیست

چاره جز تسلیم در چنگال مرگت نیست

آن زمان فریاد برداری:

کاین طلاها غارتی از رنگ زرد دردمندانست

اینهمه یاقوت آتش رنگ-

آیتی از خون دلهای پریشانست

توده ی سیمین مروارید-

یادگار صد هزاران چشم گریانست

***

آی... انسان!

ای طلاها را خدا خوانده!

ای بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!-

روزگاری میرسد کز خاک بر خیزی

از ره درماندگی خاک قیامت را بسر ریزی

تا که چشمت بر عذاب جاودان افتد-

چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوی بگریزی

***

بنگری چون پیش چشمت راست،صحرای قیامت را-

برکشی از بیم کیفر،تلخ فریاد ندامت را:

کای خدا راه رهایی کو؟

از چنین سوزنده آتش ها-

سایبان از رحمت و لطف خدایی کو؟

ناگهان آید سروش از غیب:

ای سیه روز سیه کردار!

زرپرستان و ستمکاران بد آئین وبدخو را-

دربساط عدل ما آسوده جانی نیست

کیفر غولان مردم خوار-

جز عذاب جاودانی نیست.

آی... انسان!

ای بسا شب مست خفتی در کنار کیسه های زر

لیک دانستی ندانم یا ندانستی-

سفره ی همسایه ی بیمار،بی نان بود

جای نان در پیش چشم کودکانی خرد-

ناله بود و دردبودو چشم گریان بود

***

آی... انسان! سرکشی بس کن

عقربکهایزمان در صد هزاران سال

بر شمرده تک نفسهای بسی فرعون و قارون را

چشم ماه و دیده ی خورشید-

دیده بیرون از شماره،بازی گردنده گردون را

***

میبرد شط زمان مارا

مهلت دیدار بیش از پنجروزی نیست

دل منه بر شوکت دنیا

این عروس دلربا غیر از عجوزی نیست

این طلایی را که تو معبود میخوانی-

جز بلای خانه سوزی نیست

***

روزو شب شط زمان جاریست

آنچه میماند از این شط خروشان نیک کرداریست

خاطری را شاد باید کرد

جای سیم و زر دلی باید بدست آورد

آزمندی ها زبیماریست

زر پرستی آتش اندوزیست

رستگاری در سبکباریست 

 

 

مهدی سهیلی

آنانی که می بخشند و در عطای خود معنایی برای درد و شکنجه نمی یابند؛
در جستجوی هیج نوع نشاطی نیستند و حتی به فکر نشرها و فضایل خود نیز نمی افتند.
اینان آنچه را که دارند می بخشند ؛مانند گل و ریاحین که بوی عطرگین خود را در چمنزارها و جنگلها و جلگه ها می پراکنند؛خدای بزرگ با کلـام آنها سخن می گوید و از میان دیدگانشان به زمین لبخند می زند.

جواب سلام را با علیک بده

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،  

جواب بی مهری را با محبت،  

جواب ترس را با جرأت،  

جواب دروغ را با راستی،  

جواب دشمنی را با دوستی،  

جواب زشتی را به زیبایی،  

جواب توهم را به روشنی،  

جواب خشم را به صبوری،  

جواب سرد را به گرمی،  

جواب نامردی را با مردانگی،  

جواب همدلی را با رازداری،  

جواب پشتکار را با تشویق،   

جواب اعتماد را بی ریا،  

جواب بی تفاوت را با التفات،  

جواب یکرنگی را با اطمینان،  

جواب مسئولیت را با وجدان،  

جواب حسادت را با اغماض،  

جواب خواهش را بی غرور،  

جواب دورنگی را با خلوص،  

جواب بی ادب را با سکوت،  

جواب نگاه مهربان را با لبخند، 

جواب لبخند را با خنده،   

جواب دلمرده را با امید،  

جواب منتظر را با نوید،  

جواب گناه را با بخشش،  

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک 

 

 جوری ، یک جایی به تو باز می گردد ...