زیباترین واژه بر لبان آدمی ، واژه «مادر» است .زیباترین خطاب،«مادر جان!» است. «مادر» واژه ای است سرشار از امید و عشق،واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید.
«جبران خلیل جبران»
The most beautiful word on the lips if mankind is the word "Mother", and the most beautiful call is "My dear mother" .It is a word full of hope love, a sweet and kind word coming from the depths the heart.
کاش می فهمیدی چقدر دوست دارم
بیشتر از خودم
حاضرم تمام زندگیم رو برات بدم
فقط کافیه صدای قلبم رو بشنوی
این شعر رو یکی از دوستان توی پارس کلام برام گذاشته بود :
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
فرق بلال و خیار چیست؟
بلال در فیلم «محمد رسول الله» بازی کرده ولی خیار در اون فیلم بازی نکرده
شباهت بلال و خیار چیست؟
هیچکدامشان در «تایتانیک» بازی نکردند
چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو، سه تا دبیلیو میگذارند؟
چون کار از محکمکاری عیب نمیکنه
برای قطع جریان برق چه باید کرد؟
باید قبض آن را پرداخت نکرد
آخرین دندانی که در دهان دیده میشود چه نام دارد؟
دندان مصنوعی
چطور میشود چهارنفر زیر یک چتر بهایستند و خیس نشوند؟
وقتی هوا آفتابی باشد این کار را انجام دهند
چرا لکلک موقع خواب یک پایش را بالا میگیرد؟
چون اگر هر دو را بگیرد، میافتد
چه طوری زیر دریایی رو غرق میکنن؟
یه غواص میره در میزنه
خط وسط قرص برای چیه؟
برای اینکه اگه با آب نرفت پایین با پیچگوشتی بره
اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید که حرکت میکند چیست؟
مورچهای است که شلوار لی پوشیده
چگونه می شود یک نفر را برای همیشه میشود سر کار گذاشت؟
در دو روی یک کاغذ مینویسم: لطفاً بچرخانید
سلام
این نوشته و این کارت پستال ها رو تقدیم میکنم
به برادری که توی این چند روز خیلی کمکم کرد
و واقعا از اون ممنونم
اسمش رو نمیارم ولی خودش میدونه کیه
میخوام بگم به اندازه برادر خودم دوسش دارم
و براش احترام قائلم
امیدوارم هرجا که هست و
هر کاری میکنه موفق و موئد باشه
و تنش سالم
چگونه ماهی خود را به آب می سپرد !
به دست موج خیالت سپرده ام جان را .
فضای یاد تو، در ذهن من، چو دریائی است؛
بر آن شکفته هزاران هزار نیلوفر .
درین بهشت برین، چون نسیم می گذرم،
چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟
فریدون مشیری
آی ... انسان!
ای سوار سرکش مغرور!
ای شتابان رهرو گمراه!
ای بغفلت مانده ی خود خواه!
هان..!عنان برکش سمند باد پایت را
نیک بنگر گوشه ای از بیکران ملک خدایت را
لحظه ای با چشم بینش کهکشان ها را تماشا کن
چشم سر بربند-
چشم دل بگشای
روشنان بیشمار آسمان ها را تماشا کن
هر چه بالاتر پری این آسمان را انتهایی نیست
بیکران آفرینش رابجز جان آفرین فرمانروایی نیست
جاده های کهکشان تابی نشان جزرد پایی نیست
زیر سقف آفرینش-
صد هزاران جرم رخشان است کز چشم تو پنهان است
اینهمه نقش عجب را نقشبندی هست بیمانند
کوردل آنکس که پندارد خدایی نیست
آی... انسان!
ای سوار سرکش مغرور!
گر بزیر پا در آری «ماه» و «مریخ» و «ثریا» را
کی توان با جسم خاکی رفت تا عرش خداوندی؟
بارگاه حقتعالا را بجز یکتا پرستی رهنمایی نیست
***
هر ستاره در دل شب میزند فریاد:
این جهان آفرینش را خدایی هست
در پس این قدرت بی انتها قدرت نمایی هست
بال خاکی بشکن و بال خدایی ساز کن ای رهرو گمراه
تا به پیمایی فضای بیکران کبریایی را
دیو شهوت را بکش،پای هوس بربند
بنده شو ای سرکش خودخواه
تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدایی را
خویش را گر نیک بشناسی-
میزنی بر کهکشانها خیمه گاه پادشایی را
***
آی... انسان!
اینکه پنداری به اقبال طلا جاوید خواهی ماند
گوش دل بر خاک نه تا بشنوی فریاد قارون را
آن نگونبختی که پردکرد از طلا صحرا وهامون را
اینک اینک میزند فریاد:
جای زر،صندوق چشمم خانه مار است
سینه ام از خاک گورستان گرانبار است
***
ای بغفلت مانده ی خودخواه!
آید آنروزی که بینی بار و برگت نیست
چاره جز تسلیم در چنگال مرگت نیست
آن زمان فریاد برداری:
کاین طلاها غارتی از رنگ زرد دردمندانست
اینهمه یاقوت آتش رنگ-
آیتی از خون دلهای پریشانست
توده ی سیمین مروارید-
یادگار صد هزاران چشم گریانست
***
آی... انسان!
ای طلاها را خدا خوانده!
ای بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!-
روزگاری میرسد کز خاک بر خیزی
از ره درماندگی خاک قیامت را بسر ریزی
تا که چشمت بر عذاب جاودان افتد-
چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوی بگریزی
***
بنگری چون پیش چشمت راست،صحرای قیامت را-
برکشی از بیم کیفر،تلخ فریاد ندامت را:
کای خدا راه رهایی کو؟
از چنین سوزنده آتش ها-
سایبان از رحمت و لطف خدایی کو؟
ناگهان آید سروش از غیب:
ای سیه روز سیه کردار!
زرپرستان و ستمکاران بد آئین وبدخو را-
دربساط عدل ما آسوده جانی نیست
کیفر غولان مردم خوار-
جز عذاب جاودانی نیست.
آی... انسان!
ای بسا شب مست خفتی در کنار کیسه های زر
لیک دانستی ندانم یا ندانستی-
سفره ی همسایه ی بیمار،بی نان بود
جای نان در پیش چشم کودکانی خرد-
ناله بود و دردبودو چشم گریان بود
***
آی... انسان! سرکشی بس کن
عقربکهایزمان در صد هزاران سال
بر شمرده تک نفسهای بسی فرعون و قارون را
چشم ماه و دیده ی خورشید-
دیده بیرون از شماره،بازی گردنده گردون را
***
میبرد شط زمان مارا
مهلت دیدار بیش از پنجروزی نیست
دل منه بر شوکت دنیا
این عروس دلربا غیر از عجوزی نیست
این طلایی را که تو معبود میخوانی-
جز بلای خانه سوزی نیست
***
روزو شب شط زمان جاریست
آنچه میماند از این شط خروشان نیک کرداریست
خاطری را شاد باید کرد
جای سیم و زر دلی باید بدست آورد
آزمندی ها زبیماریست
زر پرستی آتش اندوزیست
رستگاری در سبکباریست
مهدی سهیلی
آنانی که می بخشند و در عطای خود معنایی برای درد و شکنجه نمی یابند؛
در جستجوی هیج نوع نشاطی نیستند و حتی به فکر نشرها و فضایل خود نیز نمی افتند.
اینان آنچه را که دارند می بخشند ؛مانند گل و ریاحین که بوی عطرگین خود را در چمنزارها و جنگلها و جلگه ها می پراکنند؛خدای بزرگ با کلـام آنها سخن می گوید و از میان دیدگانشان به زمین لبخند می زند.
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب ترس را با جرأت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب زشتی را به زیبایی،
جواب توهم را به روشنی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب همدلی را با رازداری،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب اعتماد را بی ریا،
جواب بی تفاوت را با التفات،
جواب یکرنگی را با اطمینان،
جواب مسئولیت را با وجدان،
جواب حسادت را با اغماض،
جواب خواهش را بی غرور،
جواب دورنگی را با خلوص،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دلمرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک
جوری ، یک جایی به تو باز می گردد ...