ازدواج ساده

روزی زنی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و عرضه داشت. یا رسول الله، مرا شوهر بده. حضرت رو به اطرافیانش کرد و فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی بلند شد و گفت: یا رسول الله، من حاضرم. رسول خدا فرمود: مهر او چیست؟ او جواب داد: من چیزی ندارم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود آیا قرآن می دانی؟ او گفت: مقداری می دانم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این زن را به تو تزویج کردم به آن چه از قرآن می دانی به او تعلیم کنی.

آهنگر هنرمند

فکر نمیکنم  

تا به حال همچین چیزی دیده باشی  

خودت ببین  

ادامه مطلب ...

 

 

خاطرات کودکی

خاطرات کودکی  

خود را در  

ادامه مطلب  

ببینید  

ادامه مطلب ...

معانی برخی از کلمات استفاده شده توسط بانوان

معانی برخی از کلمات استفاده شده توسط بانوان
 

یک .

خبٌ : این کلمه‏ای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه‏هایی استفاده می‏کنند که در آن حق با  آن‏هاست و شما باید خفه‏ بشوید.‏

دو .

پنج دقیقه : اگر مشغول لباس‏پوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت. هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است اگر به شما پنج دقیقه بیش‏تر زمان جهت تماشای فوتبال داده شده باشد.‏

سه.

هیچٌی : این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش‏به‏زنگ باشید . بحث‏هایی که با هیچی شروع می‏شوند، غالباً با خبٌ تمام می‏شوند.‏

چهار .

بفرمایید: این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. "اگه جرئت داری" در آن مستتر است .

پنج .

آه بلند : این در حقیقت یک کلمه محسوب می‏شود که معمولاً درست فهمیده نمی‏شود. آه بلند یعنی او فکر می‏کند شما یک احمق به‏دردنخور هستید و او نمی‏داند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچٌی تلف می‏کند .

شش.

اشکال نداره : این یکی از خطرناک ‏ترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی اون به زمان طولانی‏تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباه‏تان را پس بدهید.‏

هفت .

ممنون : از شما تشکر می‏کند. فقط بگویید خواهش می‏کنم. هیچ حرف اضافه‏ای نزنید . خیلی ممنون می‏تواند نشان دهنده یک خطر بالقوٌه باشد .

هشت .

اصلاً هرچی : این ترکیب برای گفتن دهنت سرویسه یا مرده ‏شورت رو ببرن استفاده می‏شود .

نه .

نگران‏ش نباش عزیزم، خودم انجام می‏دم: یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آن‏که این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالت‏ی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟

یادش بخیر

 

  

 

 

 

 

 

خاطره

سلام بچه ها یه چیز خاطره  انگیز  

برو ادامه مطلب رو ببین

ادامه مطلب ...

غیر خدا هیچکس تنها نبود

یکی بود یکی نبود

یک مرد بود که تنها بود

یک زن بود که او هم تنها بود

زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود

مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود

خدا غم آنها رو میدید و غمگین بود

خدا گفت:
 

شما را دوست دارم 

پس همدیگر را دوست بدارید

و با هم مهربان باشید
مرد سرش را پایین آورد

مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید


 

زن به آب رودخانه نگاه میکرد، مرد را دید


 

خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند


 

خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید

مرد دستهایش را بالای سر زن گفت تا خیس نشود


 

زن خندید

خدا به مرد گفت:


 

به دستهای تو قدرت میدهم تا خانه ای بسازی


 

و هر دو در آن زندگی کنید


 

مرد زیر باران خیس شده بود


 

زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت مرد خندید


 

خدا به زن گفت:

به دستهای تو همه زیبائیها را می بخشم


 

تا خانه ای که او می سازد، زیبا کنی

مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم کرد، آنها خوشحال بودند


 

آنها خوشحال بودند


 

خدا خوشحال بود

یک روز، زن پرنده ای را دید که به جوجه هایش


 

غذا می داد. دستهایش را به سوی آسمان

بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند

اما پرنده نیامد،،،پرواز کرد و رفت

و دستهای زن رو به آسمان ماند. مرد او را دید

کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد

خدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بود

فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند


 

خدا خندید و زمین سبز شد


 

خدا گفت:


 

از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد

فرشته ها شاخه ی گلی به دست مرد دادند

مرد گل را به دست زن داد


 

و زن آن را در خاک کاشت

خاک خوشبو شد


 

پس از آن کودکی متولد شد که گریه میکرد

زن اشکهای کودک را می دید و غمگین بود

فرشته ها به او آموختند که چگونه

طفل را در آغوش بگیرد و از شیره ی جانش به او بنوشاند

مرد زن را دید که می خندد، کودکش را دید که شیر می نوشد


 

به زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت


 

خدا شوق مرد را دید و خندید


 

وقتی خدا خندید


 

پرنده بازگشت و بر شانه مرد نشست

خدا گفت:

با کودک خود مهربان باشید تا مهربانی را بیاموزد


 

راست بگویید تا راستگو باشد


 

گل و آسمان و رود را به او نشان دهید تا همیشه به یاد من باشد

روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت

زمین پر شد از گلهای رنگارنگ ولابلای گلها


 

پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم میدویدند

خدا همه چیز و همه جا را می دید

می دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر


 

زنی گرفته است، تا خیس نشود

زنی را دید که در گوشه ای از خاک


 

با هزاران امید شاخه گلی می کارد

دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند

و پرنده های که...


 

خدا خوشحال بود

چون دیگر


 

غیر از او هیچ کس تنها نبود



: یکی بود یکی نبود غیر از او هیچ کس تنها نبود

نامه ای به همسر عزیزم

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

 

 

 

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!

داستان

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

ادامه مطلب ...