ظریفی به در خانهی بخیلی آمد و چشم بر درز در نهاد، دید که خواجه طبقی
انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام میخورد. ظریف، حلقه بر در زد. خواجه
طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را دید. پس برخاست و در
بگشاد ظریف به خانهی او درآمد و بنشست.
خواجه گفت: که هستی و چه هنری داری؟ گفت: مردی حافظ و قاریام و قرآن را
به ده قرائت میخوانم و فیالجمله آوازی و لهجهای نیز دارم. خواجه گفت:
برای من از قرآن آیتی چند برخوان. ظریف بنیاد کرد که: والزّیتون و طور
سنین و هذا البلد الأمین.
خواجه گفت: «والتّین» کجا رفت؟ گفت: «در زیر دستار!»