خوش خیال دستمال کاغذی!!!!!

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت. 

 

منبع وبلاگ :  

عشق اسمانی ام - پری  

نظرات 4 + ارسال نظر
مهران پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ http://mehran11.blogfa.com/

سلام سارای جان
خوبی
کم پیدائی

مهران پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ http://mehran11.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود
سارای جان موفق باشی

کبوترسفید پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.sib55.blogfa.com

شلااااااااااااااااااااااااااام
چه طوری آجی
من نمی تونم بیام میهن هی دلم تند تند واستون تنگ میشه

نازنین نادیا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

سلامممممممممممممم عزیزممممممم ساراجان خوبی گلممممممممممممممممممم

عاشقت بودم و دیوانه حسابم کردی



آشنا بودم و بیگانه خطابم کردی


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم، که غم دل برود تا تو بیایی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد