در قطار مرد جوانی از همسفرسالمندش پرسید :ساعت چند است ؟
-از نگهبان بپرس
- می بخشید من قصد ناراحت کردن شمارا نداشتم و...
-ببین جوان ...اگر مودبانه جواب بدهم،سرصحبت را باز میکنی ،از من می پرس به کدام شهر می روم وخانه ام کجاست وچکاره ام ...وقتی بگویم چکاره ام...خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای ومن از روی ادب تو رابه خانه ام دعوت می کنم در خانه ام دخترم را می بینی وعاشق او می شوی وازاو خواستگاری میکنی..بگذار از همین حالا آب پاکی روی دستت بریزم وبگویم :من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندارد!
جالب بود
و آموزنده
یادمان باشد همیشه ساعت دستمون باشد که اگه یه یه زمانی یه جایی پیرمردی دیدیم سریع دخترشو خواستگاری کنیم:)
درود
جالب بود هرچند اگه این آقاهه همسفر من بود می گفتم دخترت را نگه دار ترشی بنداز
چه عجب سارای خانم.چطوری؟
سلام عزیزم
خوبم ممنون
شما خوبی خوشی ؟
نبودم عزیزم
و بعدشم نتم مشکل داشت
حالا میتونم بیات نت
فردا صبح میام میهن
دوست دارم
6.543209822829995.42996141713وبلاگ خیلی خوبی داری



به پورتال فروشگاهی ارجا یه سر بزن
هر محصولی بخوای پیدا میکنی
به هر حال ضرر که نداره یه سر بیا ببین چه خبره؟!
اگه مایل بودی میتونی منو با نام پورتال فروشگاهی ارجا لینک کنی.
راستی به دلیل ترافیک بالای سایت ممکنه بعضی مواقع به سختی بیاد بالا!
اگه سایت برات باز نشد بعدا حتما یه سر بزن
سلام عزیزم . از بابت لینک ممنون من هم لینکت کردم .موفق باشی
سلام سارای جون

خوبی گلم؟
خوشحالم که مشکلت با نت و میهن حل شده
خوش گذشت
سلام عزیزم
ممنون
تو خوبی ؟
همه بچه ها رو ندیدم هنوز
ولی بد نبود