حسن خان: همواره مجلس او در هرات، از ارباب کمال خالی نبود
امشب به هیچ وجه دلم وا نمیشود
گویا که خاطر کسی از من گرفته است
O
مرتضی قلیخان سلطان: داروغگی قم با اوست
من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش
O
دل ز هم صحبتیام دلگیر است
عیش بیزلف تو در زنجیر است
آن چنان منتظرم در ره شوق
که اگر زود بیایی دیر است
O
ملک حمزه غافل: با وجود هوش و آگاهی، غافل تخلص میکرد
بیگانه نیم تا که غم یاری هست
گر رفت ز دست سبحه، زناری هست
دلجویی <حمزه> گر، به ایران نکنند
در پهلوی او هندِ جگرخواری هست
O
مرتضی قلیبیک
ز میان چو رفته باشم به کنار خواهی آمد
چو به کار من نیایی، به چه کار خواهی آمد
O
قیلدن بیک: به هند رفته در آنجا فوت شد
خون گشت مرا ز هجر یاران دیده
زین غم شده چون سیل بهاران دیده
گر دست به من زنند میریزد اشک
مانند درختهای باران دیده
قاسم خان
از لب و چشم و دهانت که سراسر نمک است
اشک شد شور مگر جای تو در مردمک است
O
میرزا صابر: از سادات زواره است
بر نیزه کردهای سر گلدستهِ رسول
ای روزگار خوش گلی آوردهای به بار
O
علی یار بیک:
دیوانهای مگر ز غم عشق جان سپرد
کامروز در قلمرو زنجیر شیون است
O
میرزا طاهر: خطاب به دریا میگوید
بسیار به چشمم آشنایی
گویا نمیاز سرشک مایی
O
میرزا جلال: امیر تخلص داشت
خاطرم زیر فلک از جوش دلتنگی گرفت
دامن این خیمهِ کوتاه را بالا زنید
O
دستی که بر ندارد، از پا افتادهای را
چون آستین خالی است، بیکار تا به گردن
میرزا محمدرضا:
تار و پود بسترش از رنگ و بوی گُل کنید
آن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است
O
میرزا محمدتقی مازندرانی: از اکابر آن ولایت است. به حیدرآباد رفت
زدام رشک چون پروانه فار غبال میگردم
چراغ هر که روشن میشود خوشحال میگردم
O
آقا باقی: از نجبای نهاوندست. به هندوستان رفت و در آنجا فوت شد
گردون تاکی ز تو دلم خون باشد
جانم ز المهای تو محزون باشد
ز آنگونه که هم دونی و هم دونپرور
نَبود عجبی نام تو گر، دون باشد
O
آقا حسن: به اصفهان آمد و ارادهِ هندوستان نمود.
ترسم به تن نازکت آسیب رساند
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
O
شمس تیشی:
ابروانم شده پُل چشم ترم چشمهِ آن
داد من این سر پل میدهی یا آن سر پل
فتحا: مدتی به هندوستان رفت
آن را که به خویش یاورش میدانم
با دشمن خود برابرش میدانم
از بس که بد از برادرانم دیدم
بد هر که کند برادرش میدانم
O
ملاحسینعلی: از اهالی یزد است. مسافرت بسیار به روم و مصر و شام و کعبه معظمه و مدینه مشرفه نموده بعد از آن به هندوستان رفت
گوشم کر و چشم کور و پایم لنگ است
این پیری نامرد، سراپا ننگ است
آزرده نیم گَرَم کسی ننوازد
این ساز شکسته سخت بیآهنگ است
O
ظهیرا:
در نرد طریق دین منم در بدری
در شش در حیرانیام از بیخبری
نقشی که دوشش نشسته از من این است
کز جان و دلم شیعه اثنیعشریپرویز بیگی حبیب آبادی