پایان ِ من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من

یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من

برگزیده از وبلاگ : روی خط شعر

نظرات 1 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://raharahasho.parsiblog.com

شعر بسیار زیبا ای بود لذت بردیم.پایدار باشید.


راستی دوست عزیز.
سعی کن با دوستان تبادل لینک کنی و بهشون سر بزن و دعوتشون کن به وبلاگت تا هم مطالبت رو بخونن هم مطالبشونو بخونی .
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد